وب لاگ شهید نعمت الله مؤیدی

وب لاگ شهید نعمت الله مؤیدی

بسم رب الشهداء و الصدیقین
وب لاگ شهید نعمت الله مؤیدی

وب لاگ شهید نعمت الله مؤیدی

بسم رب الشهداء و الصدیقین

«شهید محمدنوژه» خلبان گمنام حماسه پاوه


خلبان گمنام حماسه پاوه
نوید شاهد: محمد نوژه،هشتم فروردین ماه 1324 در تهران و در خانواده ای متدین به احکام نورانی اسلام،دیده به جهان گشود. پدرش او را از همان اوان کودکی با نماز و روزه آشنا کرد. وی پس از پشت سرگذاشتن دوران ابتدایی و متوسطه و دریافت مدرک دیپلم ریاضی، سیزدهم مهرماه 1342 به استخدام نیروی زمینی ارتش درآمد. نوژه پس از گذراندن دوره های آموزش نظامی و دریافت درجه ستوان دومی، با توجه به علاقه زیادی که به آموختن فن خلبانی داشت داوطلبانه به نیروی هوایی انتقال یافت و پس از طی دوره های نظامی و موفقیت در آزمون­ های زبان انگلیسی و مهارت­ های تخصصی و سپری کردن دوره­ های آموزشی پروازی با هواپیماهای «پاپ» و« اف-33 » در دانشکده پرواز، در بیست و پنجمین روز از مردادماه 1349 به منظور تکمیل دوره خلبانی و پرواز با هواپیماهای پیشرفته جت شکاری به هنگ آموزشی 38 پایگاه هوایی "لاردو" در ایالت تگزاس آمریکا اعزام شد. پس از طی دوره های تکمیلی پرواز و گذراندن دوره سامانه کنترل اسلحه در آمریکا و پرواز با هواپیماهای تی-41،تی-6،تی-37و تی-38 به مدت 55 هفته و دریافت نشان خلبانی در بستم مردادماه سال1351 به ایران بازگشت و برای پرواز با هواپیمای اف- 4 (فانتوم) در روز 25 شهریور 57 به پایگاه سوم شکاری همدان انتقال یافت و به جمع تیز پروازان نیروی هوایی پیوست.

نوژه در دوران خدمت همواره فردی با انضباط بود و با برخورداری از دانش و مهارت های تخصصی پرواز، یکی از کارکنان ممتاز پایگاه همدان شناخته می شد. به طوری که در بررسی سوابق خدمتی به عنوان افسری پر کار و تلاشگر معرفی می شد. فرمانده گردان یکم شکاری و گردان 31 پایگاه سوم شکاری همدان، ریاشت شعبه عملیات مشترک، معاون عملیاتی پایگاه ششم شکاری بوشهر و معاون دایره عملیات و افسر ستاد عملیاتی پایگاه از جمله مسئولیت های خدمتی وی به شمار می رود. نوژه انسانی متواضع و خوش برخورد بود و در طول زندگی اش لحظه ای از فرایض و احکام دینی غافل نبود. وی هیچگاه فریب مظاهر پرزرق و برق غرب را نخورد و در گفت وگو با همکارانش از مظاهر فرهنگ غرب به شدت انتقاد می کرد. با اوج گیری نهضت عظیم اسلامی به رهبری امام خمینی، در سال 56، نوژه جانی دوباره یافت و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، شیطان بزرگ، در یک طرح هماهنگ با سایر کشورهای دست نشانده خارجی به تحریک گروهک ها و ضد انقلاب داخلی پرداخت تا شاید به نهال نوپای انقلاب اسلامی صدمه ای برساند. نوژه که دست استکبار را بیرون آمده از آستین منافقین می دید،به دفاع از دستاوردهای انقلاب همّت گماشت و در همان زمان که گروهک های ضدانقلاب در شهرها و نقاط مختلف کشور در صدد بلوا و آشوب بودند و طرح و نقشه تجزیه ایران را در سر می پروراندند و با این هدف به کشتار مردان و زنان و کودکان بی گناه می پرداختند، به جهت دفاع از کیان کشور لحظه ای آرام و قرار نداشت. در بیست و سومین روز از پنجمین ماه سال 1358 حدود ساعت 22، مهاجمان مسلّح طرفدار حزب دموکرات کردستان و گروهی از عشایر وابسته منطقه به شهر پاوه حمله کردند.

 نیروهای ژاندارمری و نیروی های مردمی و پاسداران انقلاب اسلامی پس از یک روز مقاومت ناگزیر با ارسال پیامی به مراکز فرماندهی خود، از سقوط شهر پاوه توسط مهاجمان مسلّح خبر دادند. مهاجمان مسلح پس از محاصره و قطع تمامی خطوط ارتباطی و راه های زمینی و مسیرهای منتهی به شهر پاوه، در آغازین ساعات روز بیست و پنجم مردادماه وارد آن شهر شدند و با استقرار در ارتفاعات مشرف به پاوه و همچنین تصرّف نقاط حساس شهر،کنترل اوضاع را در اختیار خود گرفتند. تنها نیرویی که همچنان به مقاومت سرسختانه در برابر هجوم بی امان چریک های مسلح ادامه می داد پاسگاه ژاندارمری، نیروهای مردمی و ستاد خودجوش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهر بود.

در پی ارسال پیام سقوط پاوه، هیأتی مرکب از دکتر مصطفی چمران (معاون نخست وزیر و وزیر دفاع وقت) سرلشکر ولی الله فلاحی (فرمانده نیروی زمینی) و ابوشریف معاون عملیاتی سپاه جهت بررسی اوضاع با سه فروند بالگرد که حامل مهمات و اقلام ضروری برای نیروهای ژاندارمری و سپاه بودند، بعداز ظهر 25 مرداد سال 58 عازم شهر پاوه شدند. در آن مأموریت پر مخاطره، هلی کوپتر حامل دکتر چمران مورد اصابت گلوله واقع شد و در نتیجه وی در محاصره مهاجمان مسلّح گرفتار آمد و دوشادوش نیروهای ژاندارمری و پاسدار به مقابله و مقاومت در برابر عناصر فریب خورده پرداخت و خاطرات ارزشمندی از شجاعت و دلیرمردی از خود به یادگار گذاشت. پایگاه سوم شکاری همدان که از قبل در جریان تحرکات گروهک ها در منطقه بود و آمادگی انجام هرگونه عملیاتی را بر اساس دستور داشت، پس از مطلع شدن از ماجرای سقوط شهر پاوه، با به پرواز درآوردن دو فروند هواپیمای اف- 4 بر فراز شهر و شکستن دیوار صوتی لحظات پر اضطرابی را برای مهاجمان مسلّح فراهم نمود تا زمینه حضور نیروهای مسلّح خودی را فراهم کند. محمد نوژه از جمله داوطلبانی بود که برای سرکوب یاغیان سر از پا نمی شناخت و بر این پیمان نیز جان فدا کرد و مشتاقانه پذیرای مأموریتی بی بازگشت شد.
و سرانجام در روز 25 مردادماه 58 سرگرد خلبان محمد نوژه به همراه ستوان یکم خلبان بشیر موسوی (کابین عقب) که به جهت پشتیبانی از بالگردهای نیروی زمینی ارتش و ستون اعزامی کرمانشاه به پاوه اعزام شده بود پس از انجام عملیات، در حین انجام گشت های هوایی، هواپیمای او  مورد اصابت آتشبار عناصر ضدانقلاب قرار گرفت و از کنترل خارج شد در حالی که دست راست خلبان کابین جلو در اثر اصابت گلوله به درون کابین قطع شده بود و هواپیما به کوه اصابت کرد و در منطقه قشلاق بین پاوه و روانسر سقوط کرد و سرگرد خلبان محمد نوژه با زبان روزه به دیدار معبود شتافت. روحش شاد و یادش گرامی با

«ام الشهدا»ی هرمزگان کیست؟


حاجیه فاطمه نیک» در سال ۱۳۰۰ هجری شمسی در خانواده مذهبی و سر شناس متولد شد. والدینش به دلیل عشق و علاقه ای که به اهل بیت(ع) داشتند نامش را «فاطمه» گذاشتند. مشکلات زیادی را در جزیره «هرمز» پشت سر گذاشت تا اینکه کم کم بزرگ شد و ازدواج کرد که ثمره این ازدواج هفت فرزند شامل سه دختر و چهار پسر بود.برای تربیت دینی فرزندانش زحمت فراوانی کشیدند و نتیجه تلاشهای شان را هنگام حضور فرزندان رشیدش در نهضت امام خمینی(ره) در قبل از انقلاب و پس ان در جنگ تحمیلی مشاهده کرد. بعد از پیروز شکوهمند انقلاب اسلامی و با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی،«محمد» و «علی» همراه با دایی شان «موسی درویشی»عضو این نیرو در استان هرمزگان شدند. هنگام غائله کوموله و دموکرات، «علی» به تشویق مادر داوطلبانه به منطقه رفت. پاییز سال 1360 بود که مادر از دو فرزندش به نام های «محمود» و«غلام» خواست به جبهه بروند.آنها هم بنا به خواسته مادرشان همراه جمعی از بسیجیان جزیره هرمز در عملیات «طریق القدس» و آزادسازی بستان شرکت کردند و با پایان یافتن عملیات به جزیره بازگشتند. پس از آن در اسفند همان سال مادر از دو فرزند دیگرش به نام های«محمد» و «علی» تقاضا کرد که راهی جبهه شوند. رسم بر این بود که اهالی جزیره برای تعطیلات و یا دید و بازدید به میناب می رفتند. از طرفی عروسی دختردایی شان هم بود.برای همین محمود از مادر تقاضا می کند تا لباس نو بپوشد و همراه آن ها راهی میناب شود. مادر اما دلش جایی دیگر است، گویی به او الهام شده است که در شب تحویل سال 1361قرار است خبری داده شود. بانو فاطمه که می توان از چهره اش بی قراری و ناخوشی را خواند،می گوید: «نمی آیم، حالم خوب نیست. شما بروید» اصرار بچه ها کارساز نمی شود و مادر در خانه می ماند. دو روز بعد خبر شهادت «محمد» و «علی» به آنها می رسد. هر دو فرزندش در عملیات «فتح المبین» در منطقه «دشت عباس» به شهادت رسیده بودند. همه اهل خانواده به هرمز بازگشتند و پیکرهای علی 25 ساله و محمد 30 را در روز سیزدهم فروردین ۱۳۶۱ تشییع کردند.هرچند ابراهیم پدر آن ها غصه دار بود اما مادر که کوهی از استقامت بود از خدا طلب صبر کرد. دوسال پس از شهادت دو فرزندش،روز ۲۸ اردیبهشت ۱۳۶۳ برادرش «موسی درویشی» که فرمانده سپاه هرمز بود و خواهرزاده اش «محمد شفیع» به شهادت می رسند.این بار هم وقتی خبر شهادت عزیزانش را می شنود می گوید:«ان الله مع الصابرین.» غلام بار دیگر برای عملیات «بدر» به جبهه می رود. سال 1364 هم برای سومین مرتبه تصمیم می گیرد به جبهه برود.این بار برای عملیات «والفجر۸». از آن جایی که دو برادر و دایی اش به شهادت رسیده بودند، فامیل و دوستان او را از رفتن به جبهه منع می کنند اما او تاب ماندن ندارد. بالاخره زمان اعزام فرا می رسد. غلام هم در بین اعزام شونده هاست. به «فاو» می رود و در دلیرانه با دشمن می جنگد. بعد از پنج شهید کسی جرات نداشت خبر شهادت غلام را به مادرش بگوید. اما مادر گویا باز هم دلش باخبر بود.چون وقتی گروهی از مسئولان به خانه اش آمدند، از آنها پذیرایی کرد و پرسید: «تشریف آورده اید به من چه بگویید؟ خودم می دانم غلام شهید شده است.»آنگاه دستها را به سوی آسمان دراز کرده و گفت:«خدایا شکرت که این شهید را هم قبول کردی.» اما رسالت مادر گویا به این جا ختم نشد چون خودش نیز عاشقانه در سال ۱۳۶۶ در هنگام شعار اعلام برائت از مشرکین در جوار خانه خدا ندای پروردگارش را لبیک گفت و این چنین در مسلخ و محضر پروردگار به فرزندان،برادر و برادرزاده اش پیوست. او پس از تحمل ضربات سنگین باتوم، سنگ و چوب عمال سعودی به درجه رفیع شهادت نائل شد. ابراهیم هر لحظه بیش از قبل، در خودش فرو می رفت چراکه سال های بسیاری را به هیچ مشکلی در کنارش زندگی کرده بود،باور نداشت که همسرش به شهادت رسیده باشد. تا اینکه ماه ها بعد محمود، پسرش همراه کاروانی از خانواده های شهدای مفقود حج به مکه رفت و پیکر مادر را شناسایی کرد و به ایران برگرداند. پیکر «ام الشهدای» هرمز را در حضور خیل عزاداران که به تعداد همه مردم جزیره بود، به خاک سپردند.

توسل به امام زمان (عج) در تفحص


آن شب غلامی خاطرهـ تعریف کرد. از اولین روز هایی که آمدهـ بودند شرهانی می گفت:" قرار گاهـ به ما اجازهـ ی تفحص نمی داد. می گفتند: امنیت ندارد. منافقین تو ی منطقه اند، نمی شود. وقتی اصرار ما را دیدند قرار شد یک هفته موقت باشیم اگر شهید پیدا کردیم مجوز بدهند. و ما رسما وسایلمان را بیاوریم و شروع کنیم. از یک طرف خوشحال بودیم که ماندهـ ایم،از طرف دیگر وقت کم و منطقه وسیع و خطرناک،می ترسیدیم نتوانیم شهیدی پیدا کنیم.

هر روز از میدان های وسیع مین، سیم خاردار ها و تله های انفجاری می گذشتیم. اما هر روز ناامیدتر می شدیم. مین های منطقه، منافقین، عراقی ها از هیچکدام آنقدر نمی ترسیدیم که از دست خا لی بر گشتن می تر سیدیم. روز آخر ماندنمان، نیمه شعبان بود آن روز رمز حرکتمان " یا مهدی (عج) " بود.

عجیب همه پریشان بودند. خورشید هم دست پاچه بود انگار.  زود تر از همیشه رفت پشت ارتفاع 175، نزدیک غروب بود و لحظه ی وداع، باید سریع از منطقه می رفتیم. بچه ها از خود بی خود بودندمی گفتند دیدید قابل نبودیم. با نام" مهدی" روز نیمه شعبان کار را شروع کردیم و حالا باید برگردیم. اشک حلقه زدهـ بود توی چشم هایشان. هر کس دنبال چیزی می گشت برای یادگار و تبرک با خودش ببردیکی یک مشت خاک بر می داشت. یکی یک تکه سیم خاردار. من هم رفتم سراغ شقایق وحشی. می خواستم با ریشه درش بیاورم بگذارم توی قوطی کنسرو، وقتی شقایق را آرام جدا کردم از زمین دیدم ریشه ی شقایق روی جمجمه ی شهید سبز شدهـ . روی سجدهـ گاهش با فریاد" یا مهدی (عج) " بچه ها همه جمع شدند.

آرام آرام خاک ها را کنار می زدیم دلهرهـ داشتیم کاش هم پلاک داشته باشد هم از لشکر باشد. پلاک که پیدا شد همه سلام دادند بر محمد(ص) و آلش. پلاک را استعلام کردیم روی پا بند نبودیم شهید مهدی منتظر القائم بود از لشکر امام حسین(ع)... 

شهدا را به خاک نه،به یاد بسپاریم


بعضی‌ها فکر می‌کنند اگر ظاهرشان را شبیه شهدا کنند، کار تمام است.

نه، باید مانند شهدا زندگی کرد. 



شهید علیرضاموحدی دانش می‌گوید: «شهید عزادار نمی‌خواهد، بلکه رهرو می‌خواهد»

چه خوب می‌گفت شهید زین‌الدین:
»اگر من و تو ازاین صحنه دفاع از انقلاب عقب نشستیم، فردا در مقابل شهدا هیچگونه جوابی نداریم»

راستی به اینفکر کرده‌ایم فردا چه جوابی به شهدا خواهیم داد؟

شهید مسعود ملاحسینی دروصیتنامه‌اش می‌گوید:
«به شما و به همه دوستان توصیه می‌کنم در هر امری به سخنان حضرت امام مراجعه کنید! با سکوتش سکوت کنید و با اعتراضش، اعتراض، با تأییدش، تأیید و با تکذیبش تکذیب...» 



 

مادر شهیدی تعریف می‌کرد:
فرزند شهیدش هنگامی که سخنان امام(ره) از تلویزیون پخش می‌شد،گوش می‌کرد و در یک برگه می‌نوشت و خودش را ملزم می‌دانست که به آن عمل کند.



سیدمرتضی می‌گوید:
«حزب‌الله اهل ولایت است و اهل ولایت بودن دشوار است؛ پایمردی می‌خواهد و وفاداری».


رهبر عزیزمان هم گفته است:
«تا ظلم در جهان هست، مبارزه هم هست،تا مبارزه هست، خط سرخ شهادت الهام‌ بخش رهروان مکتب جهاد،مقاومت و شهادت است»

یاران، قدری فکرکنیم. ببینیم چه کرده‌ایم؟! به راستی چه شد؟!

چرا ما از قافله عشق جامانده‌ایم؟!

چرا فکر می‌کنیم با یک قدم کوتاه برداشتن، توانسته‌ایم رسالت خود را به اتمام برسانیم؟!

بیایید فکر کنیم که ایراد ما چیست؟

چراجوابی که ما می‌گیریم، مثل پایان کار شهدا نیست؟ به راستی چرا؟!

 


به یاد شهدای مظلوم مدرسه راهنمایی شهرستان بهبهان

روز چهارشنبه، مورخه ی 4 آبانماه 1362 ساعت 17:10 دقیقه عصر، مدرسه ی راهنمایی «شهید حمداله پیروز»، واقع در شهرستان «بهبهان» مورد اصابت یک فروند موشک شلیک شده از سوی ارتش بعث عراق قرار گرفت و به خاک و خون کشیده شد. در این جنایت تاریخی، از جمع 325 دانش آموز و 15 معلم، مدیر، معاون و خدمتگزار؛ 69 دانش آموز، 4 معلم و 1 خدمتگزار ( جمعاً 74 نفر ) به شهادت رسیده و بیش از 130 دانش آموز و 11 معلم مجروح شدند.
در بیست و نهمین سال گشت این فاجعه، یاد و خاطره شهدای آن را گرامی می داریم . روحمان با یادشان شاد و لعن و نفرین ابدی بر صدام و صدامیان و تمامی فراعنه ی تاریخ که اریکه سلطنت خود را بر خون پاکان و آزادگان بنا می کنند، غافل از آن که «خون»، برای تختِ طاغوت ها، تیزابی است که هیچ چاره ای ندارد. بنگرید که صدام و دودمانش، امروز در کدامین کنجِ تاریخ ایستاده اند.