افتخارم این است که بسیجىام
عشق و علاقه وافر امام به رزمندگان اسلام خصوصا بسیجىها تا بدان حد بود که در یکى از پیامهایشان فرمودند در دنیا افتخارم این است که خود بسیجىام و به مناسبت دیگرى فرمودند : امیدوارم خداوند مرا در کنار شهداى جنگ تحمیلى بپذیرد. (1)
شبهاى حمله تا سحر دعا مىکردند
از مواردى که من خود شاهد بودم این بود که امام در شبهاى حمله رزمندگان تا سحر براى برادران رزمنده دعا مىکردند. (2)
ما افتخار مىکنیم
تازه عملیات غرور آفرین فتح المبین آغاز شده بود که با بیت امام تماس گرفتیم و اعلام کردیم وقت ملاقاتى را براى فرزندان بسیجى امام که براى اسلام و امت اسلامى با این فتح عظیم افتخار بزرگى را آفریدهاند اختصاص دهند. بلافاصله موافقت شد. قطارى آماده شد و رزمندگان را با همان سر و وضع و لباس و کلاه و پیشانى بندهایى که داشتند از منطقه عملیاتى به حسینیه جماران رساندیم. قبل از ملاقات برادر محسن رضایى فرمانده کل سپاه با اظهار تشکر از عنایت امام این پیروزى بزرگ را به ایشان از قول تمامى رزمندگان اسلام تبریک گفته؛ بعد امام شروع به صحبت کردند. ابتداى صحبت ایشان به دلیل گریه شوق و اشتیاق بچهها مرتب قطع مىشد جو ملکوتى و عرفانى خاصى فضاى حسینیه جماران را فراگرفته بود، امام هم ساکت مانده بودند و به شور و حال فرزندان رزمنده خود مىنگریستند. بعد از چند دقیقه صحبتشان را ادامه داده و فرمودند: ما افتخار مىکنیم که از هوائى استنشاق مىکنیم که شما از آن هوا استنشاق مىکنید... بچهها به محض شنیدن این جملات که علامت تواضع آن بزرگمرد به رزمندگان اسلام بود گریههاى بلندى سر دادند. واقعیت این بود که امام و رزمندگان همدیگر را خوب مىشناختند و به هم عشق مىورزیدند. (3)
دعا براى رزمندگان کار همیشگى من است
در یکى از تشرفاتى که با برادر حاج صادق آهنگران به محضر امام داشتیم قرار شد دو سه مطلب توسط ایشان به امام مطرح شود. ابتدا عرض شد رزمندگان اسلام خدمت حضرتعالى سلام مىرسانند و از شما التماس دعا دارند که در نماز شبتان آنان را دعا فرمائید. امام در حالى که لبخند زیبایى بر لبهاى ایشان نقش بسته بود فرمودند: «سلام مرا به آنان برسانید . دعا را که همیشه مىکنم و کار همیشگى من است.» بعد که به ایشان عرض کردیم چه پیامى براى فرزندان رزمنده خود دارید: فرمودند: به آنها بگوئید خوب جنگ بکنید و خوب پیش ببرید . که بعدها این عبارت بر روى تابلوهائى نوشته شد و آذین بخش محورهاى عملیاتى جبههها گردید. (4)
اینها همان ملائکة الله هستند
ما پس از سه ماه از انجام عملیات «و الفجر یک» به علت مسایل خاصى که در عملیاتهاى قبل داشتیم، با شیوههاى جدیدى در عملیاتهاى والفجر 2 و 3 حضور پیدا کردیم. دو عملیات فوق الذکر از حیث اهمیت و حضور خداوند متعال در آن به صورتى بود که تمامى فرماندهان لشکر، تیپ، گردان و دسته معتقد بودند که در عملیات کوچکترین نقشى نداشتند و در هر گوشه از عملیات حضور امدادهاى غیبى را حس مىکردند. ما در عملیات والفجر یک از نظر پاکى و صداقت عزیزان بسیج، هیچ نقصى نداشتیم و حتى قبل از آغاز عملیات در اردوگاه لشکر به نمونههایى برخورد مىکردیم که برادران گودالهایى شبیه قبر کنده بودند و شبها در آن به مناجات و گریه و زارى مشغول مىشدند و این حرکات یادآور حالات روحانى و عرفانى مجاهدان صدر اسلام و سالکان راه خدا بود و به سبب همین شور و حال در آن عملیات تعداد 45 نفر از عزیزان بسیج که فقط چند نفرشان سالم بودند به مدت چهار روز مقابل تپههاى پاسگاه رشیده عراق در یک کانال به عمق یک متر که کف آن را آب و لجن پوشانده بود، در مقابل نیروهاى عراق مقاومت کرده و حاضر به عقب نشینى نشدند. این حرکت برادران چنان جالب بود که هنگام بازگو کردن آن براى امام بزرگوار، معظم له فرمودند: اینها همان ملائکة الله هستند. (5)
پیشانى رزمنده را بوسیدند
بعد از پیروزى عملیات والفجر 2 (عملیات منطقه در حاج عمران) به محضر امام رسیدیم. تعدادى از رزمندگان اسلام که در عملیات شرکت داشتند، افتخار دیدار با امام را در حسینیه جماران پیدا کردند. رزمندگان دسته دسته وارد حسینیه مىشدند و هر بار لحظاتى مداحى مىشد سپس بچهها بعد از دیدار با امام جایشان را به دیگران مىدادند. ما بین این دیدارها یکى از رزمندگان پاک و مخلص بسیجى به نام مرتضى جاویدى که بعدها در زمره پاسداران کادر رسمى قرار گرفت از طرف فرماندهى محترم کل سپاه و اینجانب به عنوان اسوه رزمندگان به محضر امام معرفى گردید. این چهره دلاور که از خطه فارس (روستایى نزدیک فسا) بود در این عملیات در سمت فرماندهى یکى از گردانهاى تیپ 33 المهدى حماسه آفرین بود و حدود یک هفته در حالى که در محاصره تنگ دشمن بود راه حاج عمران به تنگ دربند را قطع کرده و زمینه پیروزى رزمندگان اسلام را فراهم کرده بود. بعد از معرفى جاویدى (که بعدها به فیض شهادت رسید) سر و صورت و پیشانى و دست امام را بوسید و آرام در کنار فرماندهاش قرار گرفت. در این لحظه صحنه جالبى رخ داد و آن این بود که امام بزرگوار با آن قامت بلند و مبارکشان خم شده و به پیشانى آن بسیجى دلاور بوسه زدند. اینجانب از دیدن این منظره عشق و علاقه عمیق امام را به فرزندان بسیجى خود دریافتم. (6)
خداوند با قلب اینها چه کرده است
جوانهایى که قصد رفتن به جبهه داشتند، از جمله کسانى بودند که مصاحبتشان براى امام خوشحال کننده بود. امام در مورد آنها مىفرمودند: چه تحولى در اینها به وجود آمده است. خداوند با قلب اینها چه کرده است. جوانى که در بهترین موقعیت است مىخواهد برود جبهه. خداوند چه معرفتى به اینها داده است. که این گونه متحول شدهاند و دنیا را معبرى مىبینند که اگر هر چه زودتر از آن عبور کنند، کمتر آلوده مىشوند. (7)
نمىخواهد بنویسید
یک بار که ما در منزل مشغول بستهبندى آجیل براى اهدا به جبهه بودیم آقا آمدند و بعد از نشستن با دست مبارک خود براى رزمندگان چند بسته آجیل پر کردند. خدمتشان گفتم: «اجازه بدهید پشت این بستهها بنویسیم که این آجیل توسط شما پر شده است چون رزمندهها خوشحال مىشوند. امام گفتند: نه، نمىخواهد. (8)
خیلى از شهادت پاسداران متأثر شدند
امام شخص صبورى هستند و این زودیها احساسات خودشان را بروز نمىدهند؛ اما در مواقعى که مثلا برادران سپاه شهید مىشوند ایشان خیلى متأثر مىشوند، همین گونه هم برادران ارتشى و بسیجى و سایر برادران. من این را از یاد نمىبرم؛ بار اولى که تعدادى از برادران سپاه ـ به گمانم در پاوه ـ مورد حمله دموکراتهاى ضد انقلاب قرار گرفته و شهید شدند. امام خیلى متأثر شدند و حتى اشک در چشمانشان پدیدار گشت. (9)
با کارت جنگى رأى بدهند
در انتخابات دوره دوم مجلس شوراى اسلامى طبق بخشنامه وزارت کشور رزمندگان اسلام که در مناطق عملیاتى غرب و جنوب مستقر بودند به دلیل نداشتن شناسنامه از شرکت و حضور در انتخابات محروم مىشدند. موج اعتراض وسیعى سرتاسر یگانهاى رزمى سپاه را فراگرفت. ما براى حل این مشکل به چاره جوئى افتادیم و مطلب را به مسئولین بالاتر اطلاع دادیم. پس از چند ساعت پیگیرى پاسخ شنیدیم که قانون است و باید در برابر آن خاضع بود (10) . ولى مگر مىشد رزمندگان اسلام را به آن همه سفارش و تأکیدى که امام به مردم در مورد حضور فعال آنها در صحنه انتخابات کرده بودند با این استدلال قانع و ساکت نمود. آخر الامر دست به دامان حاج آقا انصارى کرمانى در بیت امام شدیم و از ایشان که همیشه پیگیر مسائل رزمندگان اسلام و جنگ در رابطه با امام بودند خواهش کردیم مشکل را به حضور امام عرض کنند که ایشان نیز پذیرفت و مطلب را به سمع مبارک امام رسانید. لحظاتى بعد صداى زنگ تلفن واحد تبلیغات جبهه و جنگ قرار گاه خاتم الانبیا (ص) به صدا در آمد و این بار پس از تلفنهاى مکررى که ما به اینطرف و آنطرف مىزدیم برادر انصارى مژده روح بخشى به ما دادند. ایشان گفت امام دستور دادهاند به وزارت کشور گفته شود رزمندگان اسلام با همان کارتهاى شناسایى منطقه جنگى مىتوانند در انتخابات شرکت نمایند. وقتى خبر فرمان امام را به اطلاع رزمندگان اسلام ابلاغ کردیم موجى از شعف و شادى که از عنایت خاص امام به فرزندان بسیجى خود بود، جبههها را فرا گرفت. (11)
عزیزم ما سلامت هستیم (12)
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم ایاک نعبد و ایاک نستعین ؛ مادرم سلام، این نامه مخصوص پدر بزرگوارم هست. پدر عزیزم و هادیم و مایه دانائیم و داراى روح خدائیم، سلام علیکم. گرچه مشکل است معرفت قدر تو، اما این جملاتى است تقدیم به قلب تو. وصفت را از چند چیز پرسیدم. از کوه، گفت از من استوارتر. از دریا، گفت از من خروشانتر . از خورشید، گفت از من تابانتر. گاهى که سر انقیاد به حال تحقیر بر دامنت گذاشتیم، به ما فرزندانت فرمودى: اگر لایق باشیم دست و بازویتان را مىبوسم. دانى چرا چنین شاعرانه مىگویم. دیدهاى پروانه را گرد شمع مجنون وار، فقط سر سوداى وصال نور دارد. من الآن چنینم و یاد وصال در خاطرم هست که از او دورم، اما عیان مىبینم که اگر مولایت بخواهد به زودى شاید تو را ببینم و گر نبینم وعده ما بر سر حوض با مادرت انشاء الله.
خداحافظ ـ التماس دعا (پدر ما را حلال کن) ـ 22/4/ 66
(پاسخ امام)
به نام خدا
فرزند عزیزم، نامه شما که از سلامت مزاجتان بحمد الله خبر داد، واصل شد و موجب خرسندى از این جهت و افسردگى از جهات دیگر شد. عزیزم ما سلامت هستیم و به شما و سایر دوستان دربند دعا مىکنم. شما نگران نباش. این نحو گرفتاریها براى دوستان خدا همیشه بوده و موجب بلندى مقام و رحمت خدا هست. امیدوارم به زودى ممکن با سلامت به وطن خود بازگردید . به دوستان سلام مرا برسانید. خداوند به شماها صبر و اجر عنایت کند. (13)
براى شما نگران هستم (14)
دلم براى تک تک شما تنگ شده است. اما دلم براى یکى دیگر خیلى تنگ شده. نمىدونى چقدر دلم برایش تنگ شده. اونم پدر بزرگ عزیزم حاج آقا موسوى است. و یکى دیگه هم که سفارش مىکنم براى شرکت در مراسم هفتگى دانشگاه...
(پاسخ امام)
فرزند عزیزم، نامه شما واصل شد. امید است ان شاء الله بزودى خلاص شوى. ما براى شما نگران هستیم. لکن خدا بزرگ است. ان شاء الله موفق باشى. صبر کن که خدا با صابران است. و السلام ـ پدر بزرگت. (15)
دست و بازوى شما را مىبوسم
یکى از عکسهاى امام را یکى از بچههاى بسیار خوب جبهه جنوب در دى ماه 1365 نزد اینجانب آورد و گفت: مىخواهیم آن را براى اهدا به رزمندگان تکثیر کنیم. آن را خدمت امام ببر و درخواست کن تا مطلبى را در رابطه با رزمندگان روى عکس مرقوم فرمایند. گفتم طبق معمول بعید است که غیر از امضا چیز دیگرى بنویسند. ولى هنگامى که مشرف شدم و مطلب را به عرض رساندم امام بدون تأمل قلم را برداشتند و در کنار عکس این جمله را نوشتند:
بسمه تعالى
از خداوند تعالى پیروزى نهایى رزمندگان عزیز راخواستارم. عزیزان من بکوشید خداوند تعالى با شماست. این جانب دست و بازوى شماها را مىبوسم.
و السلام علیکم و رحمة الله ـ روح الله الموسوى الخمینى (16)
اینها ولى نعمت ما هستند
امام در ملاقاتهاى خود، به برادران جانبازى که با ویلچر خدمتشان مىآمدند بیشتر از همه نگاه مىکردند. ما چندین بار جملات اینها «ولى نعمت ما هستند و صاحبان انقلاب هستند» را راجع به جانبازان از ایشان شنیدهایم. (17)
اشکشان سرازیر شد
بعد از چند روز که مجروحین 15 خرداد وارد قم شدند و با عصاهاى خود در کنار اطاق امام قرار گرفتند تا ایشان را زیارت کنند، تا چشم امام به مجروحین افتاد، اشک از چشم مبارکشان سرازیر شد. (18)
با صندلى چرخدار عیادت مىکردند
در مورخه 18/11/58 که امام به علت عارضه قلبى در بیمارستان قلب تهران بسترى شدند، اظهار تمایل کردند على رغم نقاهتى که دارند با بیماران بیمارستان ملاقات و از آنها عیادت کنند؛ لذا با اجازه پزشکان مبنى بر اینکه مىتوانند تخت خود را ترک کنند با صندلى چرخدار در محوطه بخش از بیماران عیادت فرمودند. (19)
صورت ما را مىبوسیدند
در ملاقاتى که با چند تن از جانبازان بالاى 70% قطع نخاعى با امام داشتیم. به سر یکایک ما دست کشیدند و صورتمان را بوسیدند. یکى از بچهها آنقدر گریه کرد که او را از اطاق بیرون بردند؛ ولى نمىدانم امام به آقاى توسلى چه گفتند که آن جانباز را باز هم به داخل آوردند.
در این حال امام حرفى زدند که هیچ وقت یادمان نمىرود ایشان فرمودند: «من که نمىتوانم چیزى بگویم فقط مىگویم که خدا اجرتان بدهد» . با شنیدن این عبارت ما دیگر نمىتوانستیم احساسات خودمان را کنترل بکنیم و مثل باران اشک مىریختیم و به دست امام بوسه مىزدیم .
قابل توجه این بود که دو تا از برادران قطع نخاع بودند و با وجود این که نمىتوانستند روى چرخ بنشینند ولى بخاطر عشق به امام مدتى نشستند و درد را تحمل کردند. (20)
پىنوشتها:
1 ـ ر.ک: صحیفه نور، جلد 21، ص 52 و ص 53، 2/9/ .67
2 ـ یکى از محافظین بیت امام ـ در رثاى نور ـ ص 63
3 ـ غلامعلى رجائى ـ شریک صلوات
4 ـ غلامعلى رجائى ـ شریک صلوات
5 ـ سردار سرلشکر شهید حاج ابراهیم همت ـ پیام انقلاب ـ ش 157
6 ـ سرتیپ على صیاد شیرازى ـ روزنامه رسالت ـ 6/7/ 71
7 ـ فاطمه طباطبایى
8 ـ زهرا مصطفوى ـ گلهاى باغ خاطره
9 ـ حجت الاسلام و المسلمین سید احمد خمینى ـ پیام انقلاب ـ ش 59
10 ـ این مطلب را شهید آیت الله محلاتى به خود اینجانب که کار را دنبال مىکردم گفتند .
11 ـ غلامعلى رجائى
12 ـ نامه یکى از آزادگان به محضر امام
13 ـ در سایه آفتاب ـ ص 140
14 ـ نامه یک آزاده به امام
15 ـ در سایه آفتاب ـ ص 139
16 ـ پیشین ـ ص 142
17 ـ سردار سرتیپ محسن رفیقدوست ـ پا به پاى آفتاب ـ ج 3 ـ ص 143
18 ـ حجت الاسلام و المسلمین توسلى
19 ـ روزنامه اطلاعات ـ 9/11/58 و محضر نور ـ ج 1 ـ ص 285
20 ـ رهبران (جانباز 70%) ـ شاهد ـ ش 195
کتاب: برداشتهایى از سیره امام خمینى (ره)، ج 1، ص 173