وب لاگ شهید نعمت الله مؤیدی

وب لاگ شهید نعمت الله مؤیدی

بسم رب الشهداء و الصدیقین
وب لاگ شهید نعمت الله مؤیدی

وب لاگ شهید نعمت الله مؤیدی

بسم رب الشهداء و الصدیقین

غسل شهادت

دانشجو بود و جوان، آمده بود خط، داشتم موقعیت منطقه را برایش می‌گفتم که برگشت و گفت: «ببخشید، حمام کجاست؟» گفتم: حمام را می‌خواهی چکار؟ گفت: می‌خواهم غسل شهادت کنم. با لبخند گفتم: دیر اومدی زود هم می‌خوای بری. باشه! آن گوشه را می‌بینی آنجا حمام صحرایی است. بعدش دوباره بیا اینجا. دقایقی بعد آمد. لباس تمیز بسیجی به تن داشت و یک چفیة خوشگل به گردن. چند قدم مانده بود که به من برسد یک گلوله توپ زیر پایش فرود آمد.


زندگی نامه شهید فهمیده

زندگی نامه

وی فرزند محمد تقی است که در خانواده ای مذهبی د ریکی از روزهای بهاری اردیبهشت 1346 ( مصادف با سوم محرم ) در شهر خون و قیام درخانه ای محقر و کوچک در محله پامنار قم چشم به جهان گشود. دوران کودکی را همراه سایر فرزندان خانواده و درکنار برادرش داوود که وی نیز سه سال بعد از شهادت محمد حسین به فوز شهادت نایل آمد، با صفا وصمیمیت ودر زیر سایه محبت و توجه پدر و مادری مهربان ، سپری کرد . درسال 1352، به مدرسه رفت وکلاس اول تا چهارم ابتدایی را با یک معلم روحانی طی کرد. سال پنجم ابتدایی واول و دوم راهنمایی را به دلیل انتقال خانواده اش به کرج در دو مدرسه دراین شهر گذراند. درهمین دوران بود که به واسطه حوادث انقلاب، روح وی نیز، مانند میلیون ها جوان و نوجوان دیگر کشور، دچار تحولات عظیمی گردید. شخصیت او با داشتن خانواده ای متدین ومذهبی و شرایط خاص شهر مقدس قم و نیز زمینه مساعد روحی به گونه ای شکل گرفت که سرشار از دین و فرهنگ غنی اسلام بود.
از عوامل مهم دیگر د رشکل گیری شخصیت او ، نوارها واعلامیه های امام بود که قبل از انقلاب به دست او می رسید.
شهید فهمیده ، نوجوانی خوش برخورد، شجاع ، فعال ، کوشا بود که به مطالعه علاقه زیادی داشت و با وجود این که به سن تکلیف نرسیده بود، نماز می خواند و احترام خاصی برای والدینش قایل بود و هرگز به آن ها بی احترامی نمی کرد. شیفته و عاشق امامقدس سره بود و با تمام وجود سعی در اجرای فرامین امامقدس سره داشت . او می گفت :امام هر چه اراده کند، همان را انجام خواهم داد و من تسلیم او هستم .
هنگام ورود اما مقدس سره به ایران به دلیل مصدوم بودن ، موفق به زیارت امامقدس سره نگردید، اما پس از بهبودی دراولین فرصت به شهر مقدس قم رفته و موفق به دیدار شد.


شهید فهمیده ، یکی از هزاران دانش آموز بسیجی کشور است که با نثار خون خود برطراوت و سرخی خون شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی افزود. وی دوران کودکی و نوجوانی خود را در حالی سپری کرد که هر روز آن همراه حادثه ای بود که در شکل گیری شخصیت او موثر واقع می شد. او با سرمایه عظمیی از فهم و درک انقلابی واسلامی به دنبال طوفان حوادث انقلاب، واردجنگ شد و با وجود سن کم ، خود را به خونین شهر قهرمان رسانید و با اقدامی آگاهانه و شجاعانه ، نام خود را در دفتر شهیدان زنده تاریخ ثبت کرد.


این دانش آموز رزمنده بسیجی، با ایمان و بینش عمیق واستوارخود در جنگ با دشمن پیش قدم و با نیل به شهادت ، درس شجاعت ، فداکاری و مقاومت را به همه بسیجیان و امت حزب الله آموخت، امام بزرگوارمان از این نوجوان 13 ساله به عنوان رهبر یا د فرموده و بدین گونه نام و یاد او، منشا حماسه های بزرگ شد و تحول عظیمی در شیوه های دفاع مقدس و نبرد رزمندگان اسلام ایجاد کرد و راه پیروزی وسرافرازی را یکی پس از دیگری، هموار ساخت . امروز شهید فهمیده به حق الگوی شایسته ای برای دانش آموزان بسیجی و جوانان و نوجوانان کشور می باشد و یاد آوری این حماسه می تواند یادآور دوران دفاع مقدس و ارزش های والای آن زمان باشد.

تواضع و فروتنی شهید باکری


تواضع و فروتنی‌اش باعث می‌شد که اغلب او را نشاسند . او محبوب دلها بود . همه دوستش می‌داشتند و از دل و جان گوش به فرمان او بودند . او نیز بسیجیان را دوست داشت و به آنها عشق می ورزید . می‌گفت : وقتی با بسیجی‌ها راه می‌روم ، حال و هوای دیگری پیدا می‌کنم ، هر گاه خسته می شوم پیش بسیجیها می ‌روم تا از آنها روحیه بگیرم و خستگی‌ام برطرف شود.همه ما در برابر جان این بسیجی ها مسئولیم ، برای حفظ جان آنها اگر متحم یک میلیون تومان هزینه برای ساختن یک سنگر که حافظ جان آنها باشد - بشویم ، یک موی بسیجی ، صد برابرش ارزش دارد .با دشمنان اسلام و انقلاب چون دژی پولادین و تسخیر ناپذیر بود و با دوستان خدا ، سیمایی جذاب و مهربان داشت .
با وجود اندوه دائمش ، همیشه خندان می‌نمود و بشاش . انسانی بود همیشه آماده به خدمت و پرتوان .حجت الاسلام و المسلمین شهید محلاتی در مورد شهید باکری اظهار می‌دارند : وی نمونه و مظهر غضب خدا در برابر دشمنان خدا و اسلام بود . خشم و خروشش فقط و فقط برای دشمنان بود و به عنوان فرمانده نمونه و با تقوا ، الگوی رافت و محبت در برخوررد با زیر دستان بود .همسر شهید باکری در مورد اخلاق او در خانه می گوید: با وجود همه خستگی ها ، بی خوابی ها و دویدن ها ، همیشه با حالتی شاد بدون ابراز خستگی به خانه وارد می شد و اگر مقدور بود در کارهای خانه به من کمک میکرد؛ لباس می شست و خودش کارهای خودش را انجام می داد.اگر از مسئله ای عصبانی و ناراحت بودم ، با صبر و حوصله سعی میکرد با خونسردی و با دلایل مکتبی مرا قانع کند . دوستان و همسنگرانش نقل می‌کنند :به همان میزان که به انجام فرایض دینی مقید بود نسبت به مستحبات هم تقید داشت . نیمه های شب از خواب بیدار می شد ، با خدای خود خلوت می کرد و نماز شب را با سوز و گداز و گریه می خواند . خواندن قرآن از کارهای واجب و روزمره‌اش بود و دیگران را نیز به این کار سفارش می‌نمود .
همواره رسیدگی به خانواده شهدا را تاکید می‌کرد و اگر برایش مقدور بود به همراه مسئولین لشکر بعد از هر عملیات به منزلشان می‌رفت و از آنان دلجویی می‌کرد و در رفع مشکلات آنها اقدام می‌کرد. او می گفت : امروز در زمره خانواده شهدا قرار گرفتن جزو افتخارات است و این نوع زندگانی از با فضیلیت ترین زندگیهاست .

بزرگی از بزرگان :شهید «مرحمت بالازاده»...


 

شهید «مرحمت بالازاده» فقط 13 سال داشت؛ نوجوانی از اردبیل؛ به پدر و مادرش گفته بود کار مهمی پیش آمده که باید به تهران برود، اما نگفته بود، چه کاری؟
مرحمت بالازاده
وقتی با اصرار از پدر و مادر اجازه گرفت، بی درنگ راهی تهران شد؛ شنیده بود باید به خیابان پاستور برود و رفت. هر طور بود وارد ساختمان ریاست جمهوری شد؛ می گفت باید حتماً رئیس جمهور را ببیند؛ کار آسانی نبود؛ با پا در میانی این و آن بیرون ساختمان ریاست جمهوری منتظر ماند؛ آن روزها «آقا»، رئیس جمهور بود، حضرت آیت الله العظمی خامنه ای.

 


وقتی آقا برای رفتن به مراسمی از ساختمان بیرون آمدند، مرحمت بالازاده خودش را به ایشان رساند، تلاش محافظان نتیجه ای نداشت، چون آقا به اشاره اجازه داده بودند تا این نوجوان را ملاقات کنند؛ مرحمت 13 ساله بالهجه شیرین آذری و شاید هم به زبان آذری گفت «آقا! یک خواهشداشتم».

          

آقا با مهربانی حالش را پرسیدند و نامش را و بعد گفتند «خب،چه خواهشی پسرم؟» مرحمت که هیجان زده بود، نفس عمیقی کشید و گفت«آقا! خواهش می کنم به آقایان روحانی و مداحان دستور دهید دیگر روضه حضرت قاسم (ع)نخوانند!» آقا پرسیدند «چرا فرزندم؟ و مرحمت که حالا دیگر بغضش ترکیده بود وهق هق گریه امانش نمی داد با کلماتی بریده بریده گفت «آقا! حضرت قاسم (ع) هم مثل من 13 ساله بود که امام حسین (ع) به او اجازه میدان داد، امافرمانده سپاه اردبیل اجازه نمی دهد به جبهه بروم، می گوید 13 ساله ها را نمی فرستیم».مرحمت 13 ساله به اردبیل بازگشت، اما برخلاف دیروز که از اردبیل به تهران می آمد، دلگرفته و غمزده نبود؛ از خوشحالی در پوست نمی گنجید، دلش برای اینکه زودتر برسد، پر می کشید. کاش اتوبوس هم پر داشت. مرحمت بالازاده با نشان دادن مجوز آقا، وارد تیپ عاشورا شد.شجاعت و درایت را با هم داشت و همه درحیرت که این همه در یک نوجوان 13 ساله چگونه جمع شده است؛ بر و بچه های تیپ عاشوراچهره مهربان و جدی مرحمت را از یاد نمی برند؛ بیشتر اوقات کنارفرمانده اش شهید «مهدی باکری» دیده می شد.«مرحمت بالازاده» روز 21اسفند 1363 در عملیات «بدر» در جزیره مجنون شهید شد؛ در عملیاتی که شهید «مهدی باکری» هم در آن به آسمان پرگشود.

منبع: مجله صراط نور

 یاد و خاطر همه حماسه سازان هشت سال دفاع مقدس گرامی باد...

           

شهید روز عاشورا

ظهر عاشورا بود. درست 72 نفر بودیم. یکی از نیروها بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. 71 نفر شدیم.
شهید هاشمی دستور داد از سنگرها بیرون بیاییم تا به نماز بایستیم. این در حالی بود که رگبار گلوله و خمپاره دشمن از هر سو می بارید. دیده بانهای دشمن به خوبی ما را می دیدند مشغول خواندن نماز جماعت شدیم. به خدا قسم با آنکه آتش دشمن بی امان بود، اما آن روز خون از دماغ کسی جاری نشد.
 شهید هاشمی با این عمل حسینی خود به عراقیها فهماند که سلاح اصلی ما سلاح ایمان است  و ما می توانیم با این سلاح هر متجاوزی را سرکوب نماییم و از هیچ چیز هم ترس و واهمه نداریم.