وب لاگ شهید نعمت الله مؤیدی

وب لاگ شهید نعمت الله مؤیدی

بسم رب الشهداء و الصدیقین
وب لاگ شهید نعمت الله مؤیدی

وب لاگ شهید نعمت الله مؤیدی

بسم رب الشهداء و الصدیقین

روایت شهادت‌طلبی رزمنده 17 ساله عملیات مطلع‌الفجر

فرمانده تیپ نبی اکرم کرمانشاه در دوران دفاع مقدس گفت: در عملیات مطلع‌الفجر کار به جایی رسید که نیاز به فرمانده طلب نیروی شهادت‌طلب کردند؛ در میان جمع جوان 17 ساله‌ای آمادگی‌اش را اعلام کرد. او گفت «هنوز خشابم پر است. می‌خواهم با فدا کردن جانم باعث آزادی کشورم باشم».alt




به گزارش سایت ساجد ، سردار اسدالله ناصح فرمانده تیپ نبی اکرم (ص) کرمانشاه در دوران دفاع مقدس و فرمانده وقت سپاه نبی اکرم (ص) این استان در سال‌های آخر جنگ با تشریح «عملیات مطلع الفجر»  اظهار داشت: عملیات «مطلع‌الفجر» از 2 محور انجام گرفت، نخستین محور «سرپل ذهاب» بود که روی تنگه کورک، قاسم‌آباد، داربلوط، سرتتان و برآفتاب انجام گرفت، اما محور دوم «گیلان‌غرب» است که گروه شهید اندرزگو به فرماندهی «حسین الله‌کرم» در آن محور فعالیت داشتند و در مناطق پشت پلیا، داربلوط، چرمیان، شیاکوه و ارتفاعات گچی انجام شد.
 
* عملیات «مطلع الفجر» با هدایت قرارگاه نجف انجام شد

وی در ادامه افزود: بنده به عنوان نماینده قرارگاه نجف از مرحله شناسایی تا انتهای عملیات در محور «گیلان‌غرب» مستقر بودم، چرا که این قرارگاه به عنوان هدایت کل عملیات محسوب می‌شد و همه عملیات‌های این مسیر را به دقت بررسی می‌کرد.

فرمانده وقت سپاه نبی اکرم (ص) استان کرمانشاه با اشاره به اینکه پس از فتح ارتفاعات «شیاکوه» نیروهای ایرانی به دشت گیلان‌غرب مشرف شدند، گفت: با تصرف ارتفاعات «شیاکوه» توانستیم بر دهلیز «چرمیان» و «گچی» مسلط شویم، چرا که با مقاومت 15 روزه در این ارتفاعات جلوی ورود نیروهای دشمن را گرفتیم و دشمن به دلیل اینکه ارتفاعات «چرمیان» در وسط تصرفات ما واقع شده بود، موضعی نسبت به این منطقه اتخاذ نکرد.

* با تصرف ارتفاعات «سرتتان» تسلط بر کل منطقه گیلان‌غرب صورت می‌گرفت


وی بیان کرد: ارتفاعات «سرتتان» که به موازات تنگه «قاسم‌آباد» بود، از سمت سرپل ذهاب و پادگان ابوذر مورد حملاتی قرار گرفت اما به دلیل دور بودن به تصرف کامل نیروهای ما درنیامد و اگر می‌توانستیم «سرتتان» را تصرف کنیم به کل منطقه مشرف می‌شدیم.

سردار ناصح افزود: در قرارگاه خاتم (ص) جلسات متعددی با حضور محسن رضایی، حسین الله‌کرم و شهید بروجردی برای بررسی این عملیات برگزار شد؛ با تصویباتی که در این قرارگاه انجام گرفت، بنده به عنوان نماینده جانشین عملیات در گیلان‌غرب حضور یافتم و شاهد رشادت‌ها و دلاوری‌های رزمندگان ایرانی در ارتفاعات شیاکو بودم.

* شهید سلامی در عملیات «مطلع الفجر» از فرماندهان ارتشی درجه تشویقی گرفت


وی با بیان اینکه شهیدان محمد بروجردی، علی صیادشیرازی، علی یاری، غلامعلی پیچک و تاجیک و داودآبادی از فرماندهان مطرح این عملیات بودند، گفت: حسین الله‌کرم به عنوان فرمانده عملیات گیلان‌غرب در نخستین روز حمله با اصابت ترکش به شانه چپش مجروح شد، اما با یاری خداوند توانست تا آخر عملیات حضوری فعال داشته باشد.

این فرمانده دوران دفاع مقدس با اشاره به اینکه شهید حاج‌بابا و شهید غلامعلی پیچک در محور سرپل ذهاب حضور موفقی نسبت به عملیات «مطلع الفجر» داشتند، گفت: شهید «سلامی» از فرماندهان نیروی ارتشی با مقاومت و رشادت‌های خوبی که در «شیاکو» از خود برجای گذاشت و توانست معبری برای بازگشت نیروها در ارتفاعات شیاکوه باز کند و با پیگیری‌های نیروهای سپاه درجه تشویقی دریافت کند.

* تثبیت خط و بازپس‌گیری مناطق اشغال‌ شده از مهمترین دستاوردهای عملیات «مطلع الفجر» است


وی با بیان اینکه عملیات «مطلع‌الفجر» به عنوان عملیات مشترکی میان سپاه و ارتش انجام گرفت، اظهار داشت: توپخانه و زرهی ارتش در این عملیات کاملاً هماهنگ و فعال بود و نیروهای هوایی آن در حد نیاز پشتیبانی‌های لازم را از رزمندگان ایرانی انجام دادند و نیروهای پیاده آنها در خلال روزهای پایانی این عملیات به سایر نیروها پیوستند.

سردار ناصح با اشاره به دستاوردهای عملیات مطلع‌الفجر، گفت: زنده نگه داشتن محورهای عملیات، جلوگیری از پاتک عراقی‌ها، تثبیت خط و بازپس‌گیری مناطق اشغال‌ شده از مهمترین دستاوردهای این عملیات است که در کنار آزادسازی ارتفاعات شیاکوه انجام گرفت.

* اعلام آمادگی 11 نفر نیروی شهادت طلب در «مطلع الفجر»

وی با بیان خاطره‌ای از عملیات «مطلع الفجر» خاطرنشان کرد: نخستین روزی که عملیات «مطلع الفجر» انجام شد، به دلیل بارش برف، هوا نسبتاً سرد بود. نیروها پس از انجام عملیات در روز نخست حمله، نیاز به استراحت داشتند. فرمانده با جمع کردن نیروها و بیان اینکه نیاز به نیروی شهادت‌طلب دارد سخنانش را شروع کرد، از بین نیروهای استان‌های خراسان و آذربایجان، 11 نفر آمادگی خود را نسبت به این امر اعلام کردند.

این فرمانده دفاع مقدس یادآور شد: جوانی 17 ساله که داوطلب این کار شده بود، نظرم را به خود جلب کرد. وقتی جویای علت داوطلب شدنش شدم، گفت «هنوز خشاب‌های من پر از تیر است و بعثی‌ها در مناطق اشغالی به سر می‌برند و می‌خواهم با فدا کردن جانم باعث آزادسازی مناطق اشغال شده کشورم باشم». پس از گذشت چند روز از این عملیات این جوان شهادت‌طلب را در منطقه‌ای دیگر دیدم، وقتی از او نتیجه عملیات در آن شب را پرسیدم گفت «درگیری راضی‌کننده بود و توانستیم دشمن را به عقب‌نشینی مجبور کنیم».

سردار ناصح خاطرنشان کرد: شهید «پالایش» نیز از گروه شهید اندرزگو بود که با عزم و اراده قوی و فولادینش توانست پشتیبانی نیروهای ما را در بعضی از خطوط به تنهایی برعهده بگیرد و در آن هوای سرد هماهنگی‌های خوبی میان نیروهای جهادی، ارتشی و سپاهی برای شروع عملیات باشد.

عملیات رمضان

اوضاع سیاسی ـ نظامی جنگ تا قبل از عملیات رمضان ونتایج این عملیات:

 

 

پس از فتح خرمشهر و برتری سیاسی ـ نظامی ایران، که یکی از اهداف آن، خاتمه جنگ بود، پیش بینی می‌شد که زمینه اتمام جنگ فراهم گردد و نظام بین الملل به طور جدی و با در نظر گرفتن عدالت و تنبیه متجاوز پایان جنگ را پی گیری کند،

همان گونه که درباره بسیاری از جنگ‌های بین المللی چنین شد. اما برعکس، امریکا و غرب در جهت حفظ حکومت عراق و فشار بر جمهوری اسلامی تلاش‌های خود را آغاز کردند. امریکا بدون توجه به حقوق قانونی جمهوری اسلامی، در پی تحمیل مذاکره بدون شرط به ایران بود و در مجموع قدرت‌های بزرگ در تلاش بودند که مذاکرات صلح در شرایطی انجام شود که جمهوری اسلامی در موضع برتر نباشد.
از سوی دیگر به دلیل سابقه تاریخی و شخصیت صدام حسین، ایران صلح بدون تضمین لازم را نمی پذیرفت زیرا هیچ اعتمادی به دولت عراق و تعهدات آن نداشت. رژیم عراق به دلیل قرار گرفتن در موضع ضعف، مساله صلح را مطرح می‌کرد در حالی که هیچ تغییری در ماهیت رفتار سران این رژیم مشاهده نمی شد. پافشاری عراق بر ادعاهای قبلی، عدم پذیرش قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر، حضور در بخشی از خاک ایران و ادامه حملات (به جز در زمین) تایید این مدعا بود. بنابراین تلاش عراق و مجامع بین المللی و کشورهای منطقه برای طرح صلح نه از روی اعتقاد بلکه به دلیل شرایط حادی بود که آن‌ها را در موضع ضعف قرار داد و منافعشان را تهدید می‌کرد. لذا درباره صلح جدی نبودند و هدف اصلی آن‌ها گرفتن زمان از جمهوری اسلامی و چیرگی بر اوضاع دگرگون شده بود. شورای امنیت سازمان ملل نیز هیچ گونه توجهی به حقوق و نظریات ایران نمی کرد و در این وضعیت نیز به شکل دیگری در صدد نجات عراق از مهلکه بود.

همچنین تصمیم گیرندگان سیاسی و فرماندهان نظامی ایران با توجه به برتری مطلق جمهوری اسلامی در این زمان حاضر نبودند بدون دست یابی به حداقل امتیاز، که تنبیه متجاوز و گرفتن غرامت بود، قرارداد پایان جنگ را امضا کنند زیرا افکار عمومی و آیندگان این تصمیم را اقدامی غیرعقلانی و ناشایست تفسیر می‌کردند. از این رو هدف اصلی ایران از ورود به خاک عراق و ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر، وادار کردن جامعه بین المللی به تنبیه متجاوز بود، تا از این رهگذر به ماهیت انقلاب اسلامی خدشه وارد نیاید.
در توضیح دلایل و عوامل و چگونگی تصمیم گیری برای تعقیب متجاوز، می‌توان به محورهای زیر اشاره کرد:


۱ ـ بی اعتنایی به شرایط و حقوق جمهوری اسلامی
شناسایی و تنبیه متجاوز، پرداخت غرامت و عقب نشینی از مناطق اشغالی اصلی ترین شرایط اعلام شده ایران برای پایان جنگ بود.


۲ ـ صلح نه، آتش بس!
نکته بسیار مهم در طول جنگ ایران و عراق این است که مجامع رسمی بین المللی و منطقه ای و دیگران (نظیر اتحادیه عرب، سازمان کنفرانس اسلامی و...) در پیشنهادهایی که برای صلح مطرح می‌کردند نحوه آتش بس و حقوق دو طرف تعیین نمی شد بلکه تاکید آن‌ها تنها بر پذیرش آتش بس بود! برخی از این پیشنهادهای آتش بس در زمانی ارایه می‌شد که عراق قسمت‌های عمده ای از خاک ایران را در اشغال داشت.
پس از پیروزی ایران در عملیات بیت المقدس نیز هیچ گاه پیشنهاد صلحی که دارای شرایط و مراحل اجرایی و تضمین بین المللی باشد ارایه نشد بلکه توصیه هایی برای آتش بس بود که ایران نمی پذیرفت زیرا چشم انداز بعد از پذیرش آتش بس نامعلوم بود و بستگی داشت به عواملی از قبیل خواست میانجی گران، اوضاع بین المللی، اقدامات کشورهای حامی عراق در مجامع مختلف و... بنابراین نقش ایران در احقاق حقوق خود به عنوان طرف مذاکره و کشور مورد تجاوز قرار گرفته، در هرگونه مذاکرات صلح به حداقل می‌رسید.

۳ ـ عملکرد شورای امنیت

با این که تجاوز عراق به ایران کاملاً محرز بود اما شورای امنیت سازمان ملل در اولین واکنش خود در اول مهر، ۱۳۵۹ یعنی یک روز پس از آغاز جنگ، در بیانیه ای از "احراز تجاوز" عراق به ایران خودداری کرد و از آن با عنوان "وضعیت" یاد کرد! این شورا در ۶ مهر ۱۳۵۹ نخستین قطع نامه خود (قطع نامه ۴۷۹) را صادر کرد.
در این قطع نامه هیچ اشاره ای به تجاوز عراق و یا نقض تمامیت ارضی ایران نشده، پیشنهاد آتش بس به صراحت مطرح نیست و از نیروهای متجاوز عراق خواسته نشده است که سرزمین‌های اشغالی را ترک کنند. در این قطع نامه تنها از ایران و عراق خواسته شد که از استفاده بیشتر از زورخودداری کنند.

پس از آن، شورای امنیت به مدت ۲۲ ماه سکوت اختیار کرد تا این که در پی اجرای عملیات بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر سکوت خود را شکست و به درخواست اردن و با حمایت امریکا تشکیل جلسه داد و قطع نامه ۵۱۴ را در ۲۱ تیر ۱۳۶۱ به تصویب رساند. شورای امنیت اگر چه در قطع نامه ۵۱۴ برای اولین بار از برقراری آتش بس و عقب نشینی و استقرار نیروهای حافظ صلح در مرز ایران و عراق سخن به میان آورد، اما این قطع نامه زمانی تصویب شد که برتری عراق در جبهه‌های جنگ از بین رفته بود و نیروهای ایران بخش عمده مناطق اشغالی از جمله خرمشهر را باز پس گرفته و در بسیاری مناطق به مرزهای بین المللی رسیده بودند. بنابراین هدف اصلی شورای امنیت از تصویب قطع نامه،۵۱۴ جلوگیری از ورود نیروهای ایران به خاک عراق تحت عنوان "به خطر افتادن صلح و امنیت بین المللی" بود. شورای امنیت در این قطع نامه با اشاره به ماده ۲۴منشور ملل متحد درباره مسوولیت اولیه خود در حفظ صلح و امنیت بین المللی نیز دقیقاً این هدف را دنبال می‌کرد که به جمهوری اسلامی ایران تفهیم کند اگر وارد خاک عراق شود بر اساس فصل هفتم منشور ملل متحد مجازات هایی بر ضدش وضع خواهد کرد.
آیا ایران می‌توانست با اعتماد به چنین عملکردی میدان نبرد را ترک کند و تصمیم گیری این گونه سازمان‌ها را درباره سرنوشت یک ملت ستم دیده بپذیرد؟!

۴-ایران پیش گام در صلح
با وجود مسایل یاد شده، امام خمینی در ۳۰ خرداد ۱۳۶۱ قبل از شروع عملیات رمضان در یک سخنرانی درباره اعزام هیات صلح به ایران و عراق ـ که مورد قبول دو طرف باشد ـ گفتند:"اشخاصی بیایند که طرفین قبول دارند و ببینند و بنشینند که ما به عراق حمله کردیم یا عراق به ما. خرابی هایی را که آن‌ها وارد کردند ببینند و بروند شهرهای آن‌ها را هم ببینند." این سخنان به خوبی نشان دهنده روحیه مسالمت جویی ایران و پذیرش یک هیات مرضی الطرفین است.

۵ ـ عقب نشینی تاکتیکی عراق
هرچند که عراق ادعا می‌کرد از تمامی اراضی اشغال شده ایران عقب نشینی کرده، ولی واقعیت چنین نبود. ارتش عراق در جبهه‌های جنوب تقریباً از تمام مناطق اشغالی به مرزهای رسمی میان دو کشور عقب رانده شده بود ولی در سایر مناطق هرجا که وضعیت زمین برای نیروهایش مساعد بود، به اشغالگری و تجاوز خود ادامه می‌داد.

۶ ـ دلایل عقب نشینی عراق
دو انگیزه و عامل برای عقب نشینی عراق می‌توان ذکر کرد:
الف) ناتوانی در حفظ برتری نظامی
ب) تلاش برای تحمیل شرایط جدید سیاسی به ایران
۷ ـ امکان تهاجم مجدد عراق
۸ ـ استقرار در موقعیت برتر نظامی


عملیات رمضان، انتخاب منطقه عملیاتی و موقعیت آن
عملیات رمضان بر این اساس طراحی شد که با حضور قوای نظامی ایران در پشت رودخانه دجله و اروندرود و تسلط بر معابر وصولی بصره، در ادامه عملیات فتح المبین و عملیات بیت المقدس، عملاً از نظر سیاسی ـ نظامی موقعیت مناسبی برای جمهوری اسلامی فراهم آید که یا غرب تن به تغییرات سیاسی در عراق بدهد یا در غیر این صورت امکان ادامه جنگ در آینده از موضع قوی تری برای ایران فراهم شود.

منطقه عملیاتی رمضان محصور است بین یک زمین تقریباً مثلث شکل به وسعت ۱۶۰۰کیلومتر مربع که از شمال به کوشک و طلاییه (پاسگاه‌های مرزی ایران در جنوب هویزه) و حاشیه جنوبی هورالهویزه به طول ۵۰ کیلومتر و از غرب به رودخانه اروند (که از نقطه تلاقی رودخانه دجله و فرات به نام القرنه شروع می‌شود تا شلمچه در غرب خرمشهر) به طول ۸۰ کیلومتر و از شرق به خط مرزی شمالی ـ جنوبی از کوشک تا شلمچه به طول ۶۰ کیلومتر محدود می‌شود. در این منطقه روی رودخانه اروند چهار پل (دو پل در منطقه نشوه و دو پل در منطقه تنومه) احداث شده است و در جنوب غربی این رودخانه شهر صنعتی و بندری بصره قرار دارد.
رژیم عراق تا قبل از عملیات بیت المقدس چون خرمشهر را کلید بصره می‌دانست و از دست دادن این شهر را امکان ناپذیر می‌پنداشت در شرق بصره مواضع مستحکمی ایجاد نکرد لیکن در فرصتی که در پی حضور بخشی از نیروهای خودی در لبنان و تاخیر دراجرای عملیات رمضان به دست آورد تغییرات مهمی در زمین منطقه ایجاد کرد که قسمت اعظم آن حاصل تجارب عملیات‌های گذشته بود.

دشمن با احداث مواضع مثلثی شکل، خطوط پدافندی مناسبی ایجاد کرد که طراحان و مبتکران اصلی آن در گذشته اسراییلی‌ها بودند. علاوه بر این ارتش عراق کانالی به طول ۳۰ کیلومتر را که به عنوان کانال پرورش ماهی ایجاد شده بود با پمپاژ آب در آن و احداث موانع و کمین‌ها و سنگرهای تیربار بسیار در اطراف آن به مانع مهم بازدارنده در مقابل تعرض نیروهای خودی به سمت بصره تبدیل کرد. همچنین در قسمت جنوبی منطقه در مقابل شلمچه آب رها کرد تا مانع از عبور نیروهای جمهوری اسلامی شود.

در جنوب غرب اروندرود شهر صنعتی ـ استراتژیک بصره واقع شده است که نزدیک به یک میلیون نفر جمعیت دارد و دارای پالایشگاه، کارخانه بزرگ پتروشیمی، واحد تصفیه گاز طبیعی و کارخانه‌های صنعتی دیگر می‌باشد. بخش تنومه نیز در شرق اروند بر سر راه بصره و در نزدیکی آن قرار دارد. همچنین صحرایی که در غرب بصره واقع شده است نیز سرزمین باتلاقی شمال آن، عظیم ترین منابع نفتی عراق را در خود نهفته دارد.

ضمناً جاده مواصلاتی بغداد به کویت به نام صفوان که دارای اهمیت استراتژیکی است و تدارکات اصلی و تهیه تسلیحات و مهمات نظامی ارتش عراق از طریق آن انجام می‌گیرد، از جنوب بصره عبور می‌کند و پس از گذشتن از شهر مرزی صفوان در کویت امتداد می‌یابد.

استعداد دشمن
سپاه سوم ارتش عراق با لشکرهای تحت امر و تابعه خود مسوولیت پدافند این منطقه مهم عملیاتی را به عهده داشت.
در مجموع استعداد نیروهای درگیر دشمن در این عملیات ۷۴ گردان پیاده، ۲۰ گردان زرهی، ۱۱ گردان مکانیزه و ۱۰ گردان توپخانه را شامل می‌شد.

طراحی عملیات
الف) اهداف و ماموریت
هدف کلی طرح، پیشروی در خاک عراق، پدافند در کنار اروند از شمال تا جنوب یعنی از نشوه تا خرمشهر و نزدیک شدن به بصره بود. با موفقیت در این طرح، نیروهای سپاه سوم عراق از جمله لشکرهای ۵ و ۶ به طور کامل محاصره می‌شدند و علاوه بر تصرف بخش وسیعی از حساس ترین زمین منطقه، شمار بسیاری از نیروهای دشمن اسیر می‌شدند.

ب) سازمان رزم
قرارگاه مرکزی کربلا با چهارقرارگاه فرعی هدایت عملیات را بر عهده داشت:
۱ ـ قرارگاه قدس شامل لشکر ۱۶ زرهی و تیپ مستقل ۴۰ پیاده از ارتش و لشکر ۱ سپاه پاسداران شامل تیپ‌های مستقل ۳۷ نور با (۵ گردان) و ۴۱ ثارالله (۷ گردان)

۲ ـ قرارگاه فتح شامل لشکر ۹۲ زرهی از ارتش و لشکر ۳ سپاه پاسداران شامل تیپ‌های مستقل ۱۴ امام حسین (ع) (۱۸گردان)، ۲۵ کربلا (۱۷ گردان) و ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) (۱۳ گردان)
۳ ـ قرارگاه نصر شامل لشکر ۲۱ پیاده از ارتش و تیپ‌های مستقل ۷ ولی عصر (عج)، ۸ نجف اشرف۲۱، امام رضا (ع) و ۳۱ عاشورا از سپاه پاسداران.
۴ ـ قرارگاه فجر شامل لشکر ۷۷پیاده از ارتش و لشکر ۷ سپاه پاسداران شامل تیپ‌های ۳۳ المهدی (عج)، ۳۵ امام سجاد (ع) و ۱۸ جوادالائمه (ع)، همچنین لشکر ۳۰ زرهی سپاه و ۹ گردان توپخانه از ارتش.

ج) طرح مانور
خط حد و محدوده منطقه عملیاتی رمضان از کوشک در شمال آغاز می‌شد و تا رودخانه اروند در جنوب امتداد داشت. در این محدوده عملیات رمضان از چهار محور با چهار قرارگاه عملیاتی ـ محورهای شمالی، میانی(شمال و جنوب پاسگاه زید) و جنوبی ـ به منظور انهدام نیروهای سپاه سوم دشمن و تامین خط اروندرود طراحی شد.
قسمتی از مساله عمده در مانور عملیات، ضرورت هماهنگی در پیشروی قرارگاه‌ها از محورهای مختلف و حفظ جناحین بود که اساساً تحقق آن با اتکا به تلاش‌های مهندسی امکان پذیر بود.
از آنجا که در منطقه شرق اروند عقبه دشمن فقط متکی به چهارپل در نشوه و تنومه بود پیش بینی می‌شد که در صورت سرعت عمل و رعایت غافلگیری توام با پیشروی مناسب، نیروهای زیادی از دشمن به اسارت درآیند و در عمل چیزی نظیر واقعه شکستن حصر آبادان (عملیات ثامن الائمه) تکرار شود.

یادآوری می‌شود این عملیات همچون عملیات گذشته با ترکیب نیروهای سپاه پاسداران و ارتش انجام می‌شد. این ادغام با این که نکات مثبتی داشت اما در بعضی از یگان‌ها باعث کندی کار می‌شد. لزوم هماهنگی‌های قبل از عملیات بین واحدهایی از قبیل زرهی سپاه و ارتش، مهندسی سپاه، جهاد و ارتش، مخابرات سپاه و ارتش، توپخانه و یگان‌های پشتیبانی سپاه و ارتش و فرماندهی سپاه و ارتش سبب می‌شد که کارها به نحو مطلوب پیش نرود.

شرح عملیات
مرحله اول عملیات:

عملیات در ساعت ۲:۳۰ تاریخ 22 تیر 1361 با رمز یا مهدی ادرکنی (عج) با نیرویی متشکل از پنج تیپ از قرارگاه فتح، دو تیپ از قرارگاه فجر و یک تیپ از قرارگاه قدس آغاز شد. در ساعت اولیه، قرارگاه فتح موفق شد به هدف‌های از پیش تعیین شده (بالای کانال پرورش ماهی) دست باید، اما صبح روز بعد به دلیل متوقف شدن قرارگاه‌های فجر و قدس در خطوط اولیه و نیز پاتک دشمن ـ که بیشتر از جناح راست قرارگاه فتح بود و به دور خوردن تعدادی از یگان‌های خودی انجامید ـ فرماندهی قرارگاه مرکزی کربلا در حالی که نیروی قابل توجهی از دشمن منهدم شده بود، دستور عقب نشینی داد.
مرحله دوم عملیات:
این مرحله در ساعت ۲۱:۳۰ تاریخ 26 تیر 1361 آغاز شد. در این مرحله دو تیپ از قرارگاه فتح و دو تیپ از قرارگاه نصر در عملیات شرکت داشتند. قرارگاه فتح که در محور پایین عمل می‌کرد موفق شد به منطقه حاشیه کانال (پل‌های احداثی روی کانال پرورش ماهی) برسد. در این میان، قرارگاه نصر اگرچه در انجام موفق مأموریت خود ناکام ماند، ولی توانست بخش معتنابهی از قوای دشمن را منهدم کند. به این ترتیب، قرارگاه کربلا برای حفظ و صیانت از نیروهای خودی مجدداً فرمان عقب نشینی داد.

مرحله سوم عملیات:

این مرحله که به منظور انهدام نیروی دشمن طراحی شده بود و در صورت موفقیت ممکن بود بنا به دستور عملیات ادامه یابد، با پنج تیپ از قرارگاه فتح در ساعت ۲۱ تاریخ ۳۰/۴/۱۳۶۱ آغاز شد و نیروهای خودی در حالی که موفق شده بودند بخش قابل توجهی از قوای دشمن را منهدم کنند، اما به دلیل نداشتن تضمین جان پناه (آماده نشدن خاکریز شرقی و غربی) مجبور شدند بنا به دستور در ساعت ۰۳:۳۰ بامداد عقب نشینی کنند.

مرحله چهارم عملیات:
این مرحله در ساعت ۲۲ روز ۲/۵/۱۳۶۱ با استعداد ۲ تیپ از قرارگاه نصر باهدف باز کردن یک معبر برای کار جدید جهت رسیدن به بصره آغاز شد که به دلایلی همچون ضعف نفوذ از محور شلمچه، هوشیاری دشمن و نیز موانع و استحکامات قابل توجهی که وجود داشت عملاً امکان عبور از خط اول دشمن فراهم نیامد.

مرحله پنجم عملیات:
تلاش اصلی در مرحله پنجم عملیات، که در تاریخ ۶/۵/۱۳۶۱ انجام گرفت، معطوف به محور شمالی پاسگاه زید در حد فاصل دژ مرزی عراق و خاکریزهای مثلثی دشمن شد. طی این مرحله، هفت تیپ تقویت شده از سپاه و دو تیپ از ارتش شرکت داشتند.

در آغاز درگیری، همه چیز طبق روال پیش می‌رفت. در نتیجه نیروهای خودی توانستند گذشته از پاکسازی و الحاق، خاکریزی مناسب و دو جداره در جناح شمالی احداث نمایند، ولی از آن جایی که دقت کافی در احداث خاکریز نشده بود دشمن توانست پنج کیلومتر در آن رخنه کند. در این فاصله نیروها نزدیک به ۴۸ ساعت در مواضع به دست آمده مستقر شدند و عقبه امکانات پشتیبانی رزمی و خدماتی به جلو منتقل گردید، دشمن نیز که در مرحله گذشته ضرباتی اساسی متحمل شده بود، عملاً تحرکی از خود نشان نداد، لیکن بنا به دلایلی، به رغم این که عملیات تا آستانه تثبیت پیش رفته بود، طی بررسی که به عمل آمد، ادامه حضور نیروها مصلحت دیده نشد.

نتایج و ارزیابی عملیات
اگرچه جمهوری اسلامی در عملیات رمضان به اهداف از پیش تعیین شده خود دست نیافت، ولی با اجرای این عملیات و ورود به خاک دشمن نشان داد که در دستیابی به حقوق خود مصمم است. علاوه بر این، در پی این عملیات مسوولان جمهوری اسلامی متوجه شدند که برخلاف گذشته با شرایط کاملاً جدیدی در جنگ مواجه شده اند. برهمین اساس، می‌بایست استراتژی جدیدی تدوین می‌شد، لیکن در این خصوص دو دیدگاه متفاوت بروز کرد؛ عده ای کسب یک پیروزی بزرگ را برای پایان دادن به جنگ کافی می‌دانستند و عده ای دیگر به تلاش همه جانبه برای نیل به پیروزی نهایی معتقد بودند.
در عملیات رمضان ۴ لشکر و ۳ تیپ زرهی دشمن بین ۲۰درصد تا ۶۰درصد منهدم شد و ۹تیپ پیاده دشمن بین ۲۰درصد تا ۱۰۰ درصد خسارت و تلفات را متحمل گردیدند. در مجموع بیش از ۱۰۰۰ تانک و نفربر دشمن و نیزتجهیزات و سلاح‌های بسیاری دیگر از دشمن منهدم گردید، حدود ۷۰۰۰ تن از نیروهای دشمن کشته و ۱۳۱۵ تن اسیر شدند.


رمز عملیات: یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی
هدف عملیات: دور کردن آتش دشمن از شهرهای جنوبی کشور و انهدام نیروهای رژیم عراق
منطقه عملیاتی: شرق بصره
تاریخ شروع: ساعت 30/21 دقیقه 23/4/61
مدت عملیات: 15 روز
وسعت منطقه عملیاتی: 1600 کیلومتر مربع
نتایج عملیات
مناطق آزاد  شده:
ـ پاسگاه زید عراق و محورهای شمالی و شمال غربی این پاسگاه
تجهیزات منهدم شده دشمن:
ـ 1097 دستگاه انواع تانک و نفربر
ـ 5 فروند هواپیما
ـ چند صد دستگاه انواع خودروهای نظامی و مهندسی
ـ مقدار بسیار زیادی سلاح سبک و نیمه سنگین
یگان های منهدم شده دشمن:
ـ تیپ های 6 و 12 زرهی، تیپ 8 مکانیزه از لشکر 3، تیپ 42 زرهی از لشکر 10، تیپ 419 پیاده، تیپ های 16 و 30 زرهی از لشکر 6، تیپ 94 پیاده، تیپ 55 زرهی از لشکر 5، تیپ 14 مکانیزه، تیپ های 43 و 35 زرهی از لشکر 9
تعداد کشته  و زخمی های دشمن: بیش از 7400 نفر
تعداد اسراء: 1315 نفر
غنائم:
ـ دهها دستگاه خودرو
ـ 100 دستگاه تانک و نفربر
ـ مقدار زیادی از انواع سلاح سبک و نیمه سنگین
نیروی عمل کننده: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش جمهوری اسلامی ایران


ادامه مطلب ...

روایتی تازه از شهادت حاج همت

روایتی تازه از شهادت حاج همت
  این مطلب خاطره کوتاه و ناب از فرمانده دریا دل لشکر27 محمدرسول الله (ص) سردار شهید حاج «سعید مهتدی» از عملیات آبی - خاکی خیبر که به محضرتان تقدیم می کنیم. خوشا به سعادت او و یاران سفر کرده اش در آن پرواز جاودانی به آسمان قرب ربوبی، رسیدن شان به سدره المنتهای سعادت ابدی و نشستن بر سفره ضیافت الهی قبیله نور خواران و نور آشامان.

... روز هفدهم اسفند، در اوج درگیری ما با دشمن در جزیره مجنون، حوالی بعدازظهر بود که دیدم می‌گویند بی‌سیم تو را می‌خواهد. گوشی را که به دستم گرفتم، صدای حاج همت را شنیدم که گفت:

«سعید، در قسمت شرقی جزیره جنوبی، از طرف این شاخ شکسته‌ها، دارند بچه‌های ما را اذیت می‌کند... من به عقب می‌رم تا به کمک به این بچه‌ها، از بقیه لشکرها قدری نیرو جور کنم و بیارم جلو».

گفتم: «مفهوم شد حاجی، اجازه می‌دی من هم با شما بیام؟»

گفت: «نه عزیزم، شما چون نسبت به موقعیت منطقه توجیه هستی، همین جا باش تا خط رو تحویل بچه‌های لشکر امام حسین(ع) بدی و کمک‌شان کنی. هر وقت کارت تموم شد، بیا به همون سنگر... - منظور حاجی از اصطلاح «همون سنگر»، قرارگاه تاکتیکی حاج قاسم سلیمانی بود- ...  بعد بیا اونجا؛ من هم غروب می‌آم همون جا، تا با هم صحبت کنیم».

برگشتم پیش بچه‌های‌مان در خط و کنارشان ماندم. دشمن که وحشت از دست دادن جزایر خواب از چشم‌هایش ربوده بود، حتی برای یک لحظه، دست از گلوله‌باران جزایر برنمی‌داشت. ما هم داخل سنگرها و کانال‌های نفر روبی که به تازگی حفر شده بود، پناه گرفته بودیم و از خط‌مان دفاع می‌کردیم. چند ساعتی گذشت. از طریق بی‌سیم با قرارگاه تماس گرفتم و پرسیدم: حاجی آمده یا نه؟!

گفتند: «نه، هنوز برنگشته!»

مدتی بعد، از نو تماس گرفتم و سراغ‌اش را گرفتم. جواب دادند: «نه، خبری نیست!» دیگر دلشوره رهایم نکرد. طاقت نیاوردم. خط را سپردم دست تعدادی از بچه‌ها،‌ آمدم کمی عقب‌تر و با یک جیپ 106 که عازم عقب بود، راهی شدم به سمت سنگری که محل قرارم با حاج همت بود. وارد سنگر که شدم، دیدم حاجی نیست. از برادرمان حاج «قاسم سلیمانی»؛ فرمانده لشکر 41 ثارالله پرسیدم حاج همت کجاست؟

ایشان گفت: «رفته قرارگاه لشکر 27 و هنوز برنگشته.»

قرارگاه تاکتیکی ما در ضلع شرقی جزیره بود. گفتم: «ولی حاجی به من گفته بود برمی‌گرده اینجا، چون با من کار داره.»

حاج قاسم گفت: «هنوز که نیومده،‌ولی مرا هم نگران کردی، الان یه وسیله به شما می‌دم، برو به قرارگاه تاکتیکی لشکرتون، احتمال داره اینجا نیاد.»

با یکی از پیک‌های فرمانده لشکر ثارالله، سوار بر یک موتور تریل، رفتیم سمت قرارگاه تاکتیکی لشکر 27 در ضلع شرقی جزیره، آنجا که رسیدیم، [شهید] حاج عباس کریمی را دیدم.

به او گفتم: «عباس، حاج همت اینجا بوده انگار،‌ولی اصلا برنگشته پیش حاج قاسم.»

عباس با تعجب گفت: «معلومه چی می‌گی؟! حاجی اصلا اینجا نیومده برادر من!»

این را که گفت، دفعتاً سراپای بدنم به لرزه افتاد و بی‌اختیار سست شدم. فهمیدم قطعا بایستی بین راه برای همت اتفاقی افتاده باشد.

عباس ادامه داد: «... حاجی اینجا نیومده، ولی با قرارگاه مرکزی که تماس گرفتم، گفتند حاجی اونجا نیست و شما هم دیگه در بخش مرکزی جزیره مسئولیتی ندارید، گفتند گردان لشکرتان همونجا باشه، ما خودمون لشکر امام حسین(ع) رو می‌فرستیم بیاد اونجا و خط رو از گردان شما تحویل بگیره.»

عباس که حرف‌اش تمام شد، خودم گوشی بی‌سیم را برداشتم. با قرارگاه تماس گرفتم و گفتم: «پس لااقل بگذارید ما بریم گردان رو عوض کنیم و برگردیم به اینجا.»

از آن سر خط جواب دادند: «نه، شما از این طرف نرید. شما از منطقه شرقی جزیره تکان نخورید و به آن طرف نرید.»

یک حس باطنی به من می‌گفت حتماً خبری شده و مرکز نمی‌خواهد که ما بفهمیم. روی پیشانی‌ام عرق سردی نشسته بود. همین‌طور که گوشی بی‌سیم توی دست‌ام بود، نشستم زمین و گفتم: «بسیار خوب، حالا حاج همت کجاست؟»

جواب آمد: «فرماندهی جنگ اونو خواسته، رفته اون دست آب.»

رو کردم به شهید کریمی و گفت« «عباس، بهت گفته باشم؛ یا حاجی شهید شده، یا به احتمال خیلی ضعیف، زخمی شده».

او گفت: «روی چه حسابی این حرف رو می‌زنی تو؟!»

گفتم: «اگه حاجی می‌خواست بره اون دست آب، لشکر رو که همین‌جوری بدون مسئولیت رها نمی‌کرد، حتما یا با تو در اینجا، یا با من در خط تماس می‌گرفت و سربسته خبر می‌داد که می‌خواد به اون طرف آب بره.»

عباس هم نگران بود. منتها چون بی‌سیم‌چی‌ها کنار ما دو نفر نشسته بودند، صلاح نبود بیشتر از این، در باره دل‌نگرانی‌مان جلوی آن‌ها صحبت کنیم. آخر اگر این خبر شایع می‌شد که حاجی شهید شده، بر روحیه بچه‌های لشکر تاثیر منفی و ناگواری به جا می‌گذاشت، چون او به شدت مورد علاقه بسیجی‌ها بود و برای آن‌ها، باور کردن نبودن همت خیلی، خیلی دشوار به نظر می‌رسید.
چشم که بر هم زدیم، غروب شد و دقایقی بعد، روز کوتاه زمستانی هفدهم اسفند، جای‌اش را با شبی به سیاهی دوزخ عوض کرد. آن شب، حتی یک لحظه هم از یاد همت غافل نبودم. مدام لحظات خوش بودن با او، در نظرم تداعی می‌شد. خصوصا آن لحظه‌ای که از «طلائیه» به جزیره جنوبی آمدیم، آن سخنرانی زیبا و بی‌تکلف حاجی برای بچه‌های بسیجی لشکر، بیرون کشیدن او از چنگ بسیجی‌ها، ورودمان به سنگر فرماندهان لشکرهای سپاه و شلوغ‌بازی‌های رایج حاجی، رجزخوانی‌های روح‌بخش او، بگو بخندش با احمد کاظمی، لبخندهای زین‌الدین در واکنش به شیرین‌ زبانی‌های حاجی و بعد، آن پاسخ سرشار از روحیه احمد کاظمی به رده‌های بالا، پای بی‌سیم و در حالی که نیم نگاهی به حاجی داشت و گفته بود: «همین که همت با ماست، مشکلی نداریم!»

شب وحشتناکی بر من گذشت. به هر مشقتی که بود، صبر کردیم تا صبح. دیگر برای‌مان یقین حاصل شد که حتما برای او اتفاقی افتاده. بعد از نماز صبح، عباس کریمی گفت: «سعید، تو همین‌جا بمون، من می‌رم به سر قرارگاه نجف، ببینم موضوع از چه قراره!»

رفت و اصلا نفهمیدیم چقدر گذشت، که برگشت؛ با چشم‌هایی مثل دو کاسه خون، خیس از اشک، عباس، عباس همیشگی نبود. به زحمت لب باز کرد و گفت: «همت و یک نفر دیگر سوار بر موتور، سمت «پد» می‌رفتند که تانک بعثی‌ آن‌ها را هدف تیر مستقیم قرار داد و شهید شدند».
درحالی که کنار آمدن با این باور که دیگر او را نمی‌بینم، برایم محال به نظر می‌رسید. کم کم دستخوش دلهره دیگری شدم؛ این واقعه را چطور می‌بایست برای بچه رزمنده‌های لشکر مطرح می‌کردیم؟! طوری که خبرش، روحیه لطیف آن‌ها را تضعیف نکند.

- هنوز هم باور نبودن همت برایم سخت است، بدجوری ما را چشم به راه گذاشت ... و رفت.

به اهتمام: ح. رستگار

 منبع : گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس

درخواست یک جانباز در آخر عمرش

همان جا کنار تختش ایستادیم به صحبت و بیشتر ذکر خاطره. می دانستم اذیت می شود، ولی چاره چه بود؟ با صدایی گرفته که با هزار سختی و مشقت از ته حلقومش بالا می آمد، گفت که از "شلمچه" برایش بگویم و گفتم. از سه راه مرگ. از کربلای پنج و ..

حمید داوودآبادی

 

شاید ده سالی از اون شب می گذره. شبی مثل همه شب های زندگی من و ما. مثل زندگی شما!

از اون شب هایی که سر راحت بر بالش می گذاریم و اصلا خیالمون نیست دوروبرمون چه خبره و مثلا توی بیمارستان بغل خونمون کی داره می میره، شایدم کی زنده می شه!!!

منم مثل شما، و نه پاک و مطهرتر از شما، یه دفعه زد به سرمون که بریم بیمارستان.
بیمارستان ساسان.
دروازه بزرگ باغ شهادت!
"ته خط" همه جانبازان.
هر کی بره، مطمئنا دیگه برنمی گرده.

می گفتند چند روزی هست که اون جا بستریه. خیلی بیشتر از اون که من بی معرفت، اهمیت بدم و برم ملاقاتش.

نمی شناختمش، ولی رزمنده که بود!
باهاش همرزم نبودم، هم دین که بودم!
وای از من و ما با این اخلاقمون.

سوار بر موتور رفتیم بیمارستان.

طبق روال همیشه راه نمی دادند و خوششون می اومد التماس کنیم، که کردیم!
در بخش هم همین مشکل را داشتیم، که با دو سه تا قسم و خواهش تمنا حل شد.

ساعت نزدیک 10 شب بود.
آرام خفته بود در بستر.
شیری آرام گرفته از گزند روزگار.

همین که نزدیک شدیم، چشمانش باز شدند. معلوم بود خواب نبوده، ولی آن قدر دوست ندیده که خسته شده.

به غیر از دختر مظلوم و همسر وفادارش، دیگر کی بود که سراغی از امروز او بگیرد؟!

همان جا کنار تختش ایستادیم به صحبت و بیشتر ذکر خاطره.
می دانستم اذیت می شود، ولی چاره چه بود؟
خودش می خواست.

با صدایی گرفته که با هزار سختی و مشقت از ته حلقومش بالا می آمد، گفت که از "شلمچه" برایش بگویم و گفتم.
از سه راه مرگ. از کربلای پنج و ...
از شهید حاج "محسن دین شعاری".

اشک از گوشه چشمانش جاری شد.
اشکم را خوردم تا فکر نکند کم آورده ام!
 

 
 

ساکت که شدم، مچ دستم را فشار داد و آرام تر از قبل، ملتمسانه گفت:

- بگو ... بازم بگو ...

خنده ای ساختگی ساختم و گفتم:

- دیگه از چی بگم؟

و او باز گفت:

- از شلمچه ... بازم از شلمچه بگو ...

و من گفتم و گفتم تا این که اشک خودمم جاری شد.

اشک های پاکش بالش را خیس کردند.

دیگر نتوانستم بمانم. ترجیح دادم که بروم. تا فهمید که گفتم:

- خب دیگه خداحافظ ... ما داریم میریم ...

مچ دستم را گرفت و گفت:

- بازم از حاج محسن دین شعاری بگو ...

و باز گفتم.

برای این که نگذارم زیاد اذیت شود و گفتن را تمام کنم، گفتم:

- راستی ببینم، با این حال و روزت، درد هم داری؟

انگار بدترین سخن از دهانم خارج شده!
رنگ به رنگ شد.
اشک هنوز گوشه چشمانش بازی می کردند.

فهمیدم ... نه! دیدم که لبش را به دندان می گیرد، ولی فقط یک کلمه جوابم را داد:

- ولش کن ...

چند روز بعد دوستان خبر آوردند:

"غلام رضا مدنی" از بچه های گردان تخریب ... آسمانی شد.

فتح خون (مقاله ای از شهید سید مرتضی آوینی)

 فصل ششم:  ناشئه الیل

راوی

اینک زمین در سفر آسمانی خویش به عصر تاسوعا رسیده است و خورشید از امام اذن گرفته که غروب کند . دیگر تا آن نبأ عظیم ، اندک فاصله ای بیش نمانده است و زمین و آسمان در انتظارند . فرات تشنه است و بیابان از فرات تشنه تر و امام از هر دو تشنه تر. فرات تشنه مشکهای اهل حرم است و بیابان تشنه خون امام و امام از هر دو تشنه تر است؛ اما نه آن تشنگی که با آب سیراب شود... او سرچشمه تشنگی است ، و می دانی ، رازها را همه ، در خزانه مکتومی نهاده اند که جز با مفتاح تشنگی گشوده نمی شود . امام سرچشمه راز است و بیابان طف ، عرصه ای که مکنونات حجاب تکوین را بی پرده می نماید. مگر نه اینکه اینجا را عالم شهادت می نامند ؟ و مگر از این فاش تر هم می توان گفت؟

غروب تاسوعا نزدیک استو امام بر مدخل سراپرده راز، تکیه بر شمشیر زده و در ملکوت می نگرد . عمرسعد فرمان داده است :« یاخیل الله بر مرکب ها سوار شوید ؛ بشارت باد شما را به بهشت !...» و آن گمگشتگان برهوت وهم، سپاه شیطان ، بر اسب ها نشسته اند تا به اردوی آل الله حمله برند، و هیاهوی آنان بادیه را سراسر از هول آکنده است. زینب کبری خود را به خیمه امام رساند و او را دید بر در خیمه، تکیه بر شمشیر زده ، چشم بر هم نهاده است. رسول الله آمده بود تا او را بشارت دیدار دهد . امام سربرداشت و به گنجینه دار عالم رنج نگریست : « رسول الله (ص) را به خواب دیدم که می گفت : زود است که به ما الحاق خواهی یافت .» ... و طور قلب زینب از این تجلی در خود فرو ریخت.

راوی

آل کسا در انتظار خامس خویشند ، تا روز بعثت به غروب عاشورا پایان گیرد و خورشید رحمت نبوی در افق خونین تاریخ غروب کند و شب آغاز شود... شب نقمتی که درباطن رحمت حق پنهان بود؛ شبی دراز و دیجور؛ شب ظلمتی که نور تنها از اختران امامت می گیرد، و چقدر این اختران از کره زمین دورند ! و ماییم اینجا ،‌بر این سفینه سرگردان آسمانی ، در سفری دراز و دشوار... در سفری هزار و چهارصد ساله . اختران نورند‌، نور مطلق ؛ این تویی که اینجا ، بر کرانه آسمان ، در شب دریغ نور، و امانده ای و بال شکسته ، و جز سوسویی دور به تو نمی رسد . اما در باطن ، این نقمت نیز فرزند رحمتی است که از میان رنج و خون پای بر سیاره زمین می نهد... سیاره رنج ! و این تویی اکنون، مسافر سفر بلند شب که در اشتیاق روز، چشم به افق طلوع دوخته ای و انتظار می کشی . اگر شب نبودو اگرشب ،‌‌ آن همه بلند و ژرف نبود ، این اشتیاق نبود. گل وجود آدمی خاک فقر است که با اشک آمیخته اند و در کوره رنج پخته اند. زینب کبری گنجینه دار عالم رنج است . او را اینچنین بشناس ! او محمل گرانبارترین رنج هایی است که در این مبارکه نهفته :‌ لقد خلقنا الانسان فی کبد. او وارث بیت الاحزان فاطمه است و بیت الاحزان قبله رنج آدمی است .

امام چون دریافت که عمرسعد قصد دارد حمله را آغاز کند، عباس بن علی را فرستاد که آن شب را از آنان مهلت بخواهد . عمرسعد پاسخی نگفت و ایستاد. « عمروبن حجاج زُبیدی » روی به آنان کرد و گفت :‌« سبحان الله ! والله اگر اینان از ترکان و یا دیلمیان بودند و چنین می خواستند ، بی تردید می پذیرفتیم . اکنون چگونه رواست که این مهلت را از خاندان محمد دریغ داریم ؟» مشهور است که می گویند امام حسین (ع) به عباس بن علی فرموده است :« اگر می توانی ، یک امشبی را از آنان مهلت بگیر... خدا می داند که من چقدر نماز را ، و کثرت دعا و استغفار را دوست می دارم .»

راوی

مگر امام را به این یک شب چه نیازی است که اینچنین می گوید؟ کیست که این راز را بر ما بگشاید؟... اصحاب عشق را رنجی عظیم در پیش است . پای بر مسلخ عشق نهادن ، گردن به تیغ جفا سپردن ، با خون کویر تشنه را سیراب کردن و ... دم بر نیاوردن ! اگر ناشئه لیل نباشد، این رنج عظیم را چگونه تاب می توان آورد؟ یا ایها المزمل ـ قم الیل ...ـ انا سنلقی علیک قولا ثقیلا. رسول نیز آن قول ثقیل برگرده قیام لیل نهاد . با این همه ، بار روحی بر آن جلوه اعظم خدا نیز سنگین می نشست . سَبحِ طویل روز ناشئه لیل می خواهد ، اگرنه ، انسان را کجا آن طاقت است که این رنج عظیم را تحمل کند؟ اما چرا شب؟ و مگردر شب چه سرّی نهفته است که درروز نیست و خراباتیان چگونه بر این راز آگاهی یافته اند؟ شب سراپرده راز و حرم سرّ عرفاست و رمز‌ آن را بر لوح آسمانِ شب  نگاشته اند ـ اگر بتوانی خواند. جلوه ملکوتی ایمان نوراست و با این چشم که چشم اهل آسمان است ، زمین آسمان دیگری است که به مصابیح وجود مؤمنین زینت یافته است. شب عرصه تجلای روح عارف است ، اگر چه روزها را مُظهِر غیر است و خود مخفی است ، و دراین صفت، عارف اختران را ماند.

امام ، نزدیک غروف آفتاب ، اصحاب خویش را گرد آورد تا با آنان سخن بگوید . حضرت علی بن الحسین ، با آن همه که بیمار بوده است ، خود را به نزدیکی جمع یاران کشاند تا سخنان امام را بشنود:

« اما بعد... به راستی من نه اصحابی را بهتر و وفادارتر ازاصحاب خویش می شناسم و نه خانواده ای را که بیش از خانواده ام بر بِرّ و نیکوکاری و حفظ پیوند خانوادگی استوار باشند. خداوند شما را از جانب من بهترین جزای خیر عنایت فرماید. آگاه باشید که من پیمان خویش را از ذمه شما برداشتم و اذن دادم که بروید و از این پس مرا بر گرده شما حقی نیست . اینک این شب است که سر می رسد و شما را در حجاب خویش فرو می پوشد ؛ شب را شتر رهوار خویش بگیرید و پراکنده شوید که این جماعت مرا می جویند و اگر بر من دست یابند ، به غیر من نپردازند.» سخن چو بدینجا رسید ، یاران را دل از دست رفت و به زبان اعتراض و اعتذار گفتند: «چرا برویم ؟ تا آنکه چند روزی بیش از تو زندگی کنیم ؟ نه ،خداوند این ننگ را ازما دور کند . کاش ما را صد جان بود که همه را یکایک در راه تو می دادیم .»  نخستین کسی که بدین کلام ابتدا کرد عباس بن علی بود و دیگران از او پیروی کردند. امام روی به فرزندان مسلم کرد و آنان را رخصت داد که بروند: « آیا شهادت پدرتان مسلم بن عقیل کافی نیست که می خواهید مصیبتی دیگر نیز برآن بیفزایید؟» غَلَیان آتش درون زلزالی شد که کوه های بلند را به لرزه انداخت و صخره های سخت را شکافت و راه آتش را باز کرد. مسلم بن عوسجه برپا ایستاده ، گفت:«یا بن رسول الله ! آیا ما آن کسانیم که دست از تو برداریم و پیرامون تو را رها کنیم در هنگامه ای که دشمن اینچنین تو را درمحاصره گرفته است ؟ مگر ما را در پیشگاه حق عذری در این کار باقی است ؟ نه ! والله تا آنگاه که این نیزه را در سینه دشمن نشکسته ام و شمشیرم را بر فرق دشمن خرد نکرده ام ، دل از تو بر نخواهم کند و اگر مرا سلاحی نباشد ، با سنگ به جنگ آنان خواهم آمد تا با تو کشته شوم.» و « سعید بن عبدالله حنفی» به پا خاست و گفت :« قسم به ذات خداوند که واگذارت نخواهیم کرد تا او بداند و ببیند که ما حرمت پیامبرش را در حق تو که فرزند و وصیّ او هستی ، حفظ کرده ایم . والله ، اگر بدانم که کشته خواهم شد ، آنگاه جان دوباره خواهم یافت تا پیکرم را زنده بسوزانند و خاکسترم را برباد دهند و این کردار را هفتاد بار مکرر خواهند کرد تا از تو جدا شوم، دست از تو بر نخواهم داشت تا مرگ را در خدمت تو ملاقات کنم . و اگر اینچنین است، چرا الحال از شهادت در راه تو روی برتابم با آنکه جز یک بار کشته شدن بیش نیست و کرامتی جاودانه را نیز به دنبال دارد؟»

راوی

نازک دلی آزادگان چشمه ای زلال است که از دل صخره ای سخت جوشد. دل مؤمن را که می شناسی : مجمع اضداد است ، رحم و شدت را با هم دارد و رقت و صلابت را نیز با هم . زلزله ای که در شانه های ستبرشان افتاده از غلیان آتش درون است؛ چشمه اشک نیز از کنار این آتش می جوشد که این همه داغ است اماما ، مرا نیز با تو سخنی است که اگر اذن می دهی بگویم:« من در صحرای کربلا نبوده ام و اکنون هزار وسیصد وچهل و چند سال از آن روز گذشته است. اما مگرنه اینکه آن صحرا بادیه هول ابتلائات است و هیچ کس را تا به بلای کربلا نیازموده اند از دنیا نخواهند برد؟ آنان را که این لیاقت نیست رها کرده ام ، مرادم آن کسانند که یا لیتنا کنا معکم گفته اند . پس بگذار مرا که در جمع اصحاب تو بنشینم و سر در گریبان گریه فرو کنم .» خورشید سرخ تاسوعا در افق نخلستان های کرانه فرات غروب کرده است و زمین ملتهب کربلا را به ستاره جُدَی سپرده و مؤذن آسمانی اذن حضور داده است ودروازه های عالم قرب را گشوده ... زمین از دل ذرات به آسمان پیوسته است و نسیمی خنک از جانب شمال وزیدن گرفته ... و اصحاب  ، نماز گریه می گزارند.

«سید بن طاووس» روایت کرده است که در آن حال، «محمد بن بشیر حضرمی» را گفتند که پسرت را در سر حدات مملکت ری به اسارت گرفته اند و او گفت :« عوض جان او و جان خویش ، از خالق ، جان ها خواهم گرفت . دوست نمی داشتم که او را اسیر کنندو من بمانم .» ... یعنی چه خوب است که اسیری او زمانی رخ نموده است که من نیز دیری در جهان نخواهم پایید. امام که مقال او شنید گفت :« خدایت رحمت کند ، من بیعت خویش را از تو برداشتم . برو و فرزند خویش را از اسارت برهان .» او جواب داد:« درندگان بیابان مرا زنده بدرند اگر از تو جدا شوم و تو را در غربت بگذارم و بگذرم؛ آنگاه خبرت را از شتر سواران راهگذر باز پرسم؟ نه هرگز اینچنین نخواهد شد!»

راوی

سفینه اجل به سرمنزل خویش رسیده است و این آخرین شبی است که امام در سیاره زمین به سر می برد . سیاره زمین سفینه اجل است؛‌سفینه ای که در دل بحر معلّق آسمان لایتناهی ، همسفر خورشید ، رو به سوی مستقر خویش دارد و مسافرانش را نیز ناخواسته با خود می برد. ای همسفر، نیک بنگر که درکجایی!مباد که از سر غفلت این سفینه اجل را مأمنی جاودان بینگاری و دراین توهم ، از سفرآسمانی خویش غافل شوی. نیک بنگر! فراز سرت آسمان است و زیر پایت سفینه ای که در دریای حیرت به امان عشق رها شده است . این جاذبه عشق است که او را با عنان توکل به خورشید بسته است و خورشید نیز در طواف شمسی دیگر است و آن شمس نیز در طواف شمسی دیگرو... و همه در طواف شمس الشموس عشق ، حسین بن علی (ع) ... مگرنه اینکه او خود مسافر این سفینه اجل است؟ یاران ! اینجا حیرتکده عقل است ... و تا «خود» باقی است ، این«حیرت» باقی است . پس کار را باید به «مِی» واگذاشت ؛ آن مِی که تو را از «خویش» می رهاند و من وما را درمسلخ او به قتل می رساند . آه ! ان الله شاء ان یراک قتیلا.

گاه هست که کس از «خویشتن » رسته ، اما هنوز در بند «تن خویش » است ...  تن هم که مقهور دهر است. آنگاه از دهر می نالد که :

یا دهر اف لک من خلیل

کم لک بالاشراق و الاصیل

من صاحب او طالب قتیل

و الدهر لا یقنع بالبدیل

و انما الامر الی الجلیل

و کل حی سالک السبیل

این آوای حسین است که ازخیمه همسایه می آید ، آنجا که «جون» شمشیر او را برای پیکار فردا صیقل می دهد. شعر و شمشیر؟ عشق و پیکار؟ آری ! شعر و شمشیر ، عشق و پیکار . این حسین است ، سر سلسله عشاق، که عَلَم جنگ برداشته است تا خون خویش را همچون کهکشانی از نور بر آسمان دنیا بپاشد و راه قبله را به قبله جویان بنمایاند. آنجا که قبله نیز در سیطره حرامیان خون ریز است، عشاق را جز این چاره ای نیست. شعر نیز ترنم موزون آن مستی و بیخودی است و شاعر تا از خویش نرهد ، شعرش شعر نخواهد شد .شعر،‌تا شاعر از خویش نرسته است ،‌حدیث نفس است و اگر شاعر از خود رها شود، حدیث عشق است، پس نه عجب اگر شعر و شمشیر و عشق و پیکار با هم جمع شود... که کار عشق ، یاران ، لاجرم کربلایی است . پس دیگر سخن از منصور و بایزید و جنید و فلان و بهمان مگو که عشاق حقیقی ، تذکره الاولیا را بر خیابان های خرمشهر و آبادان و سوسنگرد و بر دشت های پرشقایق خوزستان و بر سفیدی برف های ارتفاعات بلند کردستان باخون می نویسند ، با خون.

راز قربت را ، یاران ، در قربانگاه بر سرهای بریده فاش می کنند و میان ما و حسین همین خون فاصله است . میان حسین و یار نیز همان خون فاصله بود و جز خون ... بگذار بگویم که طلسم شیطان ترس از مرگ است و این طلسم نیز جز در میدان جنگ نمی شکند . مردان حق را خوفی از غیر خدا نیست و این سخن را اگر در میدان کربلایی جنگ نیازمایند، چیست جز لعقی بر زبان؟... اما ای دهر! اگر رسم بر این است که صبر را جز در برابر رنج نمی بخشند و رضای او نیز در صبر است ، پس این سرِ ما و تیغِ جفای تو... شمر بن ذی الجوشن را بیاور و بر سینه ما بنشان تا سرمان را ازقفا ببرد و زینب رانیز بدین تماشاگه راز بکشان. دیگر، آنان که مانده اند همه اصحاب عاشورایی امامند و اینان را من دون الله هیچ پیوندی با دنیا نیست ؛ واگر بود، با آن سخن که امام فرمود ، بریده شد و از آن پس ، دیگر هیچ حجابی آنان را از خدا نمی پوشاند . امام فرموده بود:« شب را شتر رهواری برگیرید و پراکنده شوید » ، نه برای آنکه آنان را در رنج اندازد ،بل تا آنان دل به مرگ بسپارند و اینچنین ، دیگر هیچ پیوندی من دون الله بین آنان و دنیا باقی نماند ؛ که اگر پیوندها بریده شد، حجاب ها نیز دریده خواهد شد. وای همسفران معراج حسین ، چه مبارک شبی است! تا اینجا جبرائیل را نیز در التزام رکاب داشتید، اما از این پس... بال د سُبُحاتی گشوده اید که جبرائیل را نیز در آن بار نمی دهند. شما برگزیدگان دشوارترین ابتلائات تاریخ خلقت انسانید و از این است که حسین شما را به همسفری درمعراج خویشتن پذیرفته است . راز این شب را کسی خواهد گشود که بال در بال شما بیفکند و این عطیه را جز به کبوتران حرم انس نبخشیده اند . کیانند این کبوتران حرم انس؟ چگونه است که سینه هایتان نمی شکافد و قلب هایتان تاب این حالات ناب را می آورد و از هم نمی درد؟ اگر نمی دانستم که «کلام»‌چیست ، می خواستم ازشما که ما را باز گویید ازآنچه در این شب بر شما رفته است ،ای غوطه ورانِ سبحاتِ جلال !... ای مستانِ جبروتی ، ای  حاجبین سراپرده های انس، ای قبله دارانِ دایره طواف‌ ! ای... چه بگویم ؟ یا لیتنی کنت معکم . اما کلام را برای بیان این رازها نیافریده اند و مفتاح این گنجینه راز ، سکوت است نه کلام.

در ساعات آغاز شب ، «نافع بن هلال» که به پاسداری ازحرم خیمه ها ایستاده بود ، امام را دید که در تاریکی ازخیمه ها دور می شود. اوکه آمده بود تا پستی ها و بلندی های زمین پیرامون خیمه گاه را بسنجد، دست نافع که را شتاب زده خود را به او رسانده بود در دست گرفت و فرمود:« والله امشب همان شب میعاد تخلف ناپذیر است. آیا نمی خواهی در دل شب به درة میان این دو کوه پناهنده شوی و خود را از مرگ برهانی ؟ » امام بار دیگر نافع بن هلال را آزموده بود، نه برای آنکه از حال دل او خبر بگیرد ، بل تا او را به مرز یقین بکشاند و از شرک و شک و خوف برهاند.

راوی

الماس اگر چه از همه جوهرها شفاف تر است ، سخت تر نیز هست . ماندن در صف اصحاب عاشورایی امام عشق تنها با یقین مطلق ممکن است ... و ای دل! تو را نیز از این سنت لایتغیر خلقت گریزی نیست . نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بالا آزموده اند و لاغیر... صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است .

نافع بن هلال خود را به پاهای امام انداخت و گفت :« مادرم بر من بگرید! من این شمشیر را به هزار درهم خریده ام ، آن اسب را نیز به هزار درهم دیگر . قسم به آن خدایی که با حب شما برمن منت نهاده است، بین من و شما جدایی نخواهد افتاد مگر آنوقت که این شمشیر کُند شود و آن اسب خسته .» از نافع بن هلال روایت کرده اند که گفته است: « آنگاه امام بازگشت و به خیمه زینب کبری رفت و من نگاهبانی می دادم و شنیدم که زینب کبری می گوید: برادر، آیا اصحاب خویش را آزموده ای ! مبادا هنگام دشواری دست از تو بردارند و در میان دشمن تنهایت بگذارند ! ... و امام در پاسخ او فرمود: والله آنان را آزموده ام و نیافتم در آنان جز جنگجویانی دلاور و استوار که با مرگ در راه من آنچنان انس گرفته اند که طفلی به پستان های مادرش .» امام عشق ، خود یارانش را اینچنین ستوده است :« جنگجویانی دلاور و استوار که با مرگ در راه حق آنچنان انس گرفته اند که طفلی به پستان های مادرش .»

راوی

صحرای بلا به وسعت تاریخ است و کار به یک یا لیتنی کنت معکم ختم نمی شود . اگر مرد میدان صداقتی ، نیک در خویش بنگر که تو را نیز با مرگ انسی این گونه هست یا خیر! اگر هست که هیچ ، تو نیز از قبله داران دایره طوافی ، و اگر نه ... دیگر به جای آنکه با زبان «زیارت عاشورا» بخوانی ، در خیل اصحاب آخرالزمانی حسین با دل به زیارت عاشورا برو . «ضحاک بن عبدالله مشرقی » را که می شناسی ! عصر عاشورا از جبهه حق گریخت بعد از آنکه صبح تا شام را در رکاب امام شمشیر زده بود. خوف ،فرزند شک است و شک ، زاییده شرک و این هرسه ، خوف و شک و شرک ، راهزنان طریق حقند... که اگر با مرگ انس نگیری ، خوف ، راهِ تو را خواهد زد و امام را در صحرای بلا رها خواهی کرد. شب هر چه در خویش عمیق ترمی شود، اختران را نیز جلوه ای بیشتر می بخشد و این ، سرالاسرار شب زنده داران است . اگر ناشئه لیل نباشد، رنج عظیم روز را چگونه تاب آوریم ؟

حضرت علی اکبر با پنجاه تن از یاران برای آخرین بار راه فرات را گشودند و با چند مشکی آب بازگشتند . یاران غسل شهادت کردند و وضو ساختند و به نماز وداع ایستادند.

راوی

و آن خیمه و خرگاه، کهکشانی شد که از آن پس ، آن را«مطاف عشق» می خوانند.